ساعت حدود یک بعد از نیمه شب بود که خوابیدم. پیش از خواب برای مادرم جای درست کردم و ریختم توی فلاسک و گذاشتم روی کابینت آشپزخانه تا اینکه او صبح زود که بر می خیزد برای نماز و صبحانه بچه ها را از خواب نیندازد، این کار را همیشه میکنم. هر شب که او به خانه مان می آید (گیج خواب هستم همین حالا که در وضعیتی مثل جن از خواب پریدهام در حال آماده کردن چای مادرم). خیلی از دست او عصبانی بودم مثل همیشه و در ذهنم به او زیاد ایراد گرفتم و بد و بیراه خودگویی - درونی زیاد کردم و رفتم دراز کشیدم. آذر و بچه ها خواب بودند و من مشغول خواندن کتاب انور خامه ای شدم به نام پنجاه و سه نفر. به نظرم فصل دوازدهم که راجع به تفاوت بند
با بند ۷ دورهی رضاخان بحث می کند و صحبت می دارد از سیاهچالی که با یک تیغه از بند ۲ جدا کرده بودند برای نیمورتاش که بازداشت شده بود و همانجا با قهوه مسمومش کردند، و صحبت می دارد از آدم هایی به نام گزکانی و لوزون و بازداشت شدگان دیگر که آنجا می انداختند و خیلی چیزهای دیگر. بنابراین تا بخوابم یک ساعتی این کتاب را خواندم و بعد از آن هم تا
با بند ۷ دورهی رضاخان بحث می کند و صحبت می دارد از سیاهچالی که با یک تیغه از بند ۲ جدا کرده بودند برای نیمورتاش که بازداشت شده بود و همانجا با قهوه مسمومش کردند، و صحبت می دارد از آدم هایی به نام گزکانی و لوزون و بازداشت شدگان دیگر که آنجا می انداختند و خیلی چیزهای دیگر. بنابراین تا بخوابم یک ساعتی این کتاب را خواندم و بعد از آن هم تا