نام کتاب: نونِ نوشتن
آن می گذرد، در برخوردهای خود با یک نویسنده او را آنجا براند که باز هم به نخستین محیط خود، یعنی به خانواده اش برگردد و کاملترین آموزگار خود را پدرش بداند و غمگسار خود را مادرش! بگذریم. میخواستم دربارهی کلیدر و چگونگی نوشتن آن و دشواری ها و موانع آن مختصری بنویسم تا اگر این یادداشت ها به نظر جوانان علاقه مند به نویسندگی و هنر افتد، بلکه بتواند برایشان نکاتی داشته باشد. اول بگویم که موضوع کلیدر و به خصوص قهرمان اصلی آن گل محمد از دوران اولیهی کودکی، از طریق واگوی این و آن در یاد من نشسته بود. یعنی این نهرمان در همان دوران کودکی من، با اینکه دیری از کشته شدن آن نگذشته بود (در سه چهار سالگی من افسانه شده بود. بنابراین یکی از مایه های خیال پردازی دوران کودکی من و امثال من، گل محمد بود که جنگیده بود با حکومنیهای سلطتی و کشته شده بود. خوب، این به جای خود. من در ده به مدرسه رفتم و ابتدایی را خواندم و گمانم در یک سال در کلاس را خواندم، دقیق یادم نیست. بماند که ما بچه های ده در حین درس خواندن کار هم می کردیم، کارهای مربوط به صحرا و خشم. بعد از آن خیلی وقایع و دشواری ها در زندگی من، خانمان و اهالی بود که می ماند برای بعد. حالا فقط می پردازیم به بخش نویسندگی زندگی ام و عمدتا کلبدر. خوب، من کمتر از بیست سال داشتم که با نویسندگی به عنوان یک هنر و یک حرفه آشنا شدم و بعد از تمرین ها و سیاه مشق های نه کم، اولین داستانم را به نام به شب نوشتم و سعید آن را در مجلهی آناهیتا-که آن سال ها، ۲۱ به نظرم، ما هنرجوی تئاتر آناهیتا بودیم - چاپ کرد. بعد از آن داستان هایی نوشتم که روشن است چی ما هستند، بماند. اما در تمام مدتی که داستان می نوشتم در فکر گل محمد و حماسه ی او بودم و اذعان میکنم که
|

صفحه 41 از 208