امید من اصالت و اهلیت خودم بود در زندگی و در کار. پس می بایست به همان اندازه که از بازی های جرگهای دور میشدم، به کار و زحمت و اصالت و اهلیت خودم نزدیک بشوم. در همین جا اضافه کنم که در محیطهای ادیبانه ای که در سنین ۲۲ تا ۲۶ . ۷ سالگی ام از کنارشان می گذشتم، بزرگترین خطری که احساس کردم این بود که این محیطها ممکن است مرا از اصل و مسیر خودم دور کنند، چون آنها برای خود و زندگانی خود ملاکر معیارهایی داشتند که از نظر من مضحک و گاهی گریه آور بود. تقریبا می توانم بگویم اکثریت قریب به اتفاق ایشان دنبال خود، از طریق بازتاب خود در دیگران می گشتند. بنابراین اگر کسی آنها را نمی دید و با دربارشان حرف نمی زد، خود را نبود حس می کردند. از اینرو عطش ناخوشایندی به نمایاندن خود به دیگران داشتند. و من خوشبختانه این نکته رازود فهمیدم و شناختم و در بازنگری خودم به این نتیجه رسیدم که آنچه من میجویم و راهی که طالب آن هستم، کاملا جهت خلاف خواسته و راه معمول و متداول زمانه است. پس من چه باید می کردم؟ جواب خیلی ساده بود: کار. و نخست اینکه بازیگری تئاتر را هم به تدریج کنار بگذارم و تمام وقت بپردازم به تجربه و آموزش ادبیات. پس کار کردم و کار برای یک جوانی که جوهر نویسندگی را در خود بافته است و می داند که باید نویسنده بشود، فقط نوشتن - اصلا نیست. بلکه کار نویسنده با عشق آغاز می شود، در یک کلام عن وجود. از این روست که نمام رنجها و دشواری ها را میتواند تاب بیاورد و از این روست که بردباری می آموزد و هم از این روست که ایمان می آورد به این حقیقت که پاسخ عشق خود را جز با کار نمی تواند بدهد. بنابراین شیوه های کار را می آموزد و کشف میکند و در این راه دمی از تلاش باز نمی ماند. یکی از