حال کار عمدی من پایان گرفته است و حنبنتا احساس میکنم که سنگین ترین وظیفهی خود را در کار ادبیام تاکنون انجام داده ام و بار را به منزل رسانیده ام و نیز احساس میکنم از اینکه تولد بافته ام و زندگی کرده ام و در این زندگانی رنجهای بسیار کشیده ام، پشیمان نیستم. در واقع از چگونگی گذران زندگانی ام با همه ی دردها، رنج ها، ناکامیها و مصائب آن احساس ندامت نمیکنم، چون ممکن است این یادداشتها روزی در اختیار خوانندگان علاقه مند به ادبیات قرار بگیرد، لازم است مختصری دربارهی کلیدر، زمان نگارش و چگونگی آن، همچنین دشواری هایی که در طول دوران نوشتن کلیدر برایم روی داده، بنویسم. اما پیش از آن ضروری است برای خوانندهی این یادداشت ها به تصریح بگویم که من در زندگانی ادبیام هیچ استادی نداشته ام و در آینده، به خصوص پس از مرگم هیچیک از کسانی که امروزه به نحوی خود را کباده کش ادبیات معاصر به حساب می آورند، حق ندارند برای من و در مرگ من اشک تمساح بریزند، چون هم الان از تصور أن دروغ تازه ای که به خلابی خواهند گفت، احساس چندش و نکبت می کنم. در واقع نداشتن استاد و راهنما و ابراز آن از طرف من، نه تنها افتخار نیست، بلکه بیان این نکته از طرف من اکنون نیز چون همیشه توأم باغبن و تأثر است. چون من در تمام عمرم به جست و جوی آموختن بوده ام و حتی به دیدن کسانی که فکر می کرده ام ممکن است بتوانند چیزی به من بیاموزند رفته ام. اما از ایشان و در ایشان چیزی به جز حقارت و خودپسندی و تنگ نظری نیافته ام. من باب مثال، در دوره ای که من جوان بودم و استاد (1) میجوییدم، در حیطه ی ادبیات معاصر دو نفر به نام و آوازه بودند. اولی از نظر من دو - سه نفص عمده داشته اول اینکه داستان نویسی نمی دانست و فاقد گوهر خلاقیت در داستان نویسی