در شب پیش، در تاریخ ۶۱
/ ۹ / ۲۰ بعد از نیمه شب بازنویسی کلیدر (جلد هفتم) را به پایان بردم. پس از پایان کار، چندان خسته بودم که حتی نمی توانستم اندکی احساس شرق و شادی داشته باشم. فردای کار هم که به آن می اندیشیدم، باز هم به جز احساس خستگی، هیچ حسی در خود نمی یافتم. خستگی و خستگی. هر جلد را که به پایان می رسانم مثل این است که کوه کندهام. به خصوص بازنویسی جلد هفتم برایم بسیار سخت بود. از این جهت که خوردگی مهرهی گردنم در جریان بازنویسی این جلد بروز یافت و کلافهام کرد. در هر صورت و به هر مشقتی از خوان هفتم (1) گذشته ام و امشب عزم خوان هشتم دارم. امیدوارم بتوانم بر دشواری های کار پیروز شوم و نا بهار سال آینده (۱۳۶۲) از رنج کلیدر أسوده شوم و عمری اگر بانی بود بتوانم دمی با رغبت و رضایت آرام بگیرم. آنچه امیدبخش است اینکه خستگی هم دوره ای است که پایان میگیرد دلیل روشن آن همین که الان که قصد عزیمت به خوان مشتم را دارم، کاملا آماده و سرحال هستم. پس بگرد تا بگردیم.
/ ۹ / ۲۰ بعد از نیمه شب بازنویسی کلیدر (جلد هفتم) را به پایان بردم. پس از پایان کار، چندان خسته بودم که حتی نمی توانستم اندکی احساس شرق و شادی داشته باشم. فردای کار هم که به آن می اندیشیدم، باز هم به جز احساس خستگی، هیچ حسی در خود نمی یافتم. خستگی و خستگی. هر جلد را که به پایان می رسانم مثل این است که کوه کندهام. به خصوص بازنویسی جلد هفتم برایم بسیار سخت بود. از این جهت که خوردگی مهرهی گردنم در جریان بازنویسی این جلد بروز یافت و کلافهام کرد. در هر صورت و به هر مشقتی از خوان هفتم (1) گذشته ام و امشب عزم خوان هشتم دارم. امیدوارم بتوانم بر دشواری های کار پیروز شوم و نا بهار سال آینده (۱۳۶۲) از رنج کلیدر أسوده شوم و عمری اگر بانی بود بتوانم دمی با رغبت و رضایت آرام بگیرم. آنچه امیدبخش است اینکه خستگی هم دوره ای است که پایان میگیرد دلیل روشن آن همین که الان که قصد عزیمت به خوان مشتم را دارم، کاملا آماده و سرحال هستم. پس بگرد تا بگردیم.