احساس میکنم روز به روز زندگی می کنم؛ حتی ساعت به ساعت. احساس اینکه زمان لحظه به لحظه دارد زندگی ام را میقاید و من هیچ علاجی نمی توانم بکنم دچار انزجارم می کند. و این انزجار وقتی به حذ خود می رسد که نمی توانم در شبانه روز به اندازه ای که لازم و با بسته میدانم، کار بکنم. و این عدم کفایت کار در این روزها که گویا به عارضای ساییدگی مهری گردن دچار شده ام، بیش از پیش عصبانی و عصبانی نرم می کند. عبور از چنین روزها، ساعات و لحظه هایی از دشوارترین برش های این زندگی سگی است که نمی دانم با آنها چه کنم