باشد. چون وجود، کل است و مطلق است و بلاغیر است. و آنی انسان از عدم در گمان دارد، با استناد به معیارهای نسبی وجود خود است، نه با معیار مطلق وجود. چرا که در مطلق وجود، بس وجود است و وجود و آنچه آدمی به گمان عدم میپندارد، چیزهایی به جز تبدیل اشکال وجود نیستند که جهان وجود مطلق است
وجود، به عشق، وجود است. و عشق، ذات وجود است. عشق، عیان نیست. عشق ذات وجود و نانی وجود است. عشق را در تجلی آن باید دید. تجلی عشق، حرکت است. بنیاد حرکت، نیرو است. بنیاد ذات نبرو، وجود است. عشق را در نجلی نیرو به حرکت باید دید، در شدت و حدت آن. که وجود در آشکاری و پنهان خود، نیرو است و حرکت است و این دو دانی هم اند، و هر دو ذاتی وجود؛ و عشق، هم ذات و هم تجلی وجود است. که عشق ذات کشش و کشمکش و جاذبه است در وجود. عشق، هم نبرو است، هم در نیرو، هم از نیرو، هم به نیرو، عشق، هم حرکت است، هم در حرکت هم از حرکت، هم به حرکت. عشق، هم وجود است، هم در وجود، هم از وجود، هم به وجود. عشق، نشان جاودانی و جاودانگی وجود است در وجود جاودان عشق، عیان نیست. عشق را در نجلی وجود شاید دمی توان دید به آهنگ و رنگهای گوناگون. چنانچه عارف خدای را در عشق، و عشق را در خدای میجوید.
وجود، به عشق، وجود است. و عشق، ذات وجود است. عشق، عیان نیست. عشق ذات وجود و نانی وجود است. عشق را در تجلی آن باید دید. تجلی عشق، حرکت است. بنیاد حرکت، نیرو است. بنیاد ذات نبرو، وجود است. عشق را در نجلی نیرو به حرکت باید دید، در شدت و حدت آن. که وجود در آشکاری و پنهان خود، نیرو است و حرکت است و این دو دانی هم اند، و هر دو ذاتی وجود؛ و عشق، هم ذات و هم تجلی وجود است. که عشق ذات کشش و کشمکش و جاذبه است در وجود. عشق، هم نبرو است، هم در نیرو، هم از نیرو، هم به نیرو، عشق، هم حرکت است، هم در حرکت هم از حرکت، هم به حرکت. عشق، هم وجود است، هم در وجود، هم از وجود، هم به وجود. عشق، نشان جاودانی و جاودانگی وجود است در وجود جاودان عشق، عیان نیست. عشق را در نجلی وجود شاید دمی توان دید به آهنگ و رنگهای گوناگون. چنانچه عارف خدای را در عشق، و عشق را در خدای میجوید.