محله، امری ناممکن است. کدخدا، ریش سفید، بزرگ تر، لو (کلان) سالار مباشر، ارباب و بالانشین در محدوده های روستایی و مرشد، میانداره پهلوان در عرصدی ورزشی حوزهی شهر؛ بزن بهادر، رئیس النجار، امام جماعت (مرجع تقلید در عرصه های وسیع تر)، معتمدین محلی در شهر؛ بیک، خان و ایلخان در مناسبات ابلی و... از این نمونه ها در عرصه های محدودتر، همگی و هر یک به طریقی محور مناسبات هرمی در حوزهی فعالیت خود هستند و بدون استثناء، همگان شان به نسبت ندرنی که مجموعای مناسبات اجتماعی بهشان داده است، صاحب قدرت شده اند و شما نمی توانید نمونه ای بیابید که وجودش به اعتبار رای و انتخاب اکثریت الزامی شناخته شده باشد. اما آن اکثریت، یعنی تودهها چه نقشی دارند در این مجموعه؟ فکر میکنم تودهها نه فقط خارج از قاعده نیستند، بلکه بخش بسیار مهم و محکم فاعده اند. چون آنها نیز، یکایک شان محدود و منحصر می شوند به ریخت ذهنی هرمی که در اجزای وجودشان حک شده است. نودها از لحاظ ذهنی نه فقط تعارضی با کلیت ریخت ذهنی حاکم ندارند بلکه حافظ و نگهدارندهی جبری آن کلیت اند. گیرم در مواردی استثنایی، فرد یا حتی گروهی از نودهی مردم از در تعارض با یکی از محورهای قدرت در آمده باشد؛ اما باید به یاد داشته باشیم که تعارض به معنای جدال و ستیز با ریخت ذهنی موجود نیست، بلکه تعارض با چند و چونی و چگونگی نمونهی مورد تعارض است. چون نردها در انقلابی ترین حالت خود، میخواهند و آرزو می کنند دیگری سر جای طرف تعارض آنها بنشیند و این را نباید اشتباه کرد با جهد دگرگونی به منظور جایگزین کردن ریخت و ساختی دیگر. نه؛ اصلا این جور نیست. چون به خصوص توده ها سهیچ