نام کتاب: نونِ نوشتن
شمال و شمال غربی کشور را لرزاند. من به صرافت افتادم از نویسندگان دعوت کنم نشانهی همدردی کاری بکنیم. عدهای آمدند در منزل آقای کوشان و بار دیگر بحث های آنچنانی در گرفت تا منجر شد به اینکه از دولت تقاضای سالن بکنیم برای شعرخوانی - داستان خوانی به نفع زلزله زدگان؛ لاجرم موضوع ملاقات با نمایندهی وزارت ارشاد پیش آمد اما توافقی جهت گرفتن سالن حاصل نشد یکبار نویسندهای آمد خانه و نکتهی بدیعی را مطرح کرد که هرگز از بادم نرفته است و عجیب است، از بازگویی اش من شرم دارم -او گفت
بحمدالله شما دیگر جای خود را به دست آورده اید، شهرن کانی دارید و آثار کافی هم خلق کرده اید، حالا دیگر خوب است بروید کنار و جایتان را بدهید به ما جوان ترها نمیدانم، نمی دانم. فقط حس میکنم که مسکونی آغشته به شرم - به جای دیگری شرم زده شدن! - بر من چیره شد و نتوانستم هیچ حرفی بزنم در قبال این نوع تلقی از هنر و ادبیات داشتن و به یاد آوردم یک روز هم گفته بود امن احتیاج دارم به شما، به کسی مثل شما تکیه کنم؛ مثل یک پشتوانه، مثل یک پدر، و أن حرفش را فهمیده بودم، چون خودم در جوانی از فقدان چنان تکیه گاهی بسی در رنج بردم؛ اما خواست اخیرش مرا حیرت زده کرد؛ چون به نظرم آمد که او، جوانی که به نظرم باهوش می آمد، در مدت کوتاهی که در هنرهای دراماتیک به تدریس دعوت شده بودم دانشجوی کلاس بود . چنان دچار پریشانی شهرت شده است که ادبیات و عرصه های آن را تا حد مناسبات زورخانه ای پایین می بیند، گرچه در زورخانه هم چنین صراحت عجیبی را نمی توان سراغ کرد. وقتی که رفت از خودم بدم آمد. چون به نظرم رسید وجودم این تصور نادرست را به برخی

صفحه 192 از 208