نام کتاب: نونِ نوشتن
هنرها؛ اما ایشان بعد از جداسری این عنوان را گذاشتند برای اجتماع نویسندگان و هنرمندان طرفدار حزب توده. در این هنگامه ها باز هم من بیرون از معرکه بودم تا شاملو ایران آمد و پیغام فرستاد که مطلب بدهم برای چاپ در کتاب جمعه، و من فصل اول فیلمنامی سربداران را به واسطای آقای پاشایی فرستادم که جاب کرد و حق التحریر هم برایم فرستاد. به این ترتیب بعد از قریب ده . بین سال که آقای شاملو را ندیده بودم به دیدن اسناد رفتم و گفتم آمادمام بین آنها و شورای نویسندگان میانجی بشوم؛ او که امیدی به پیوند نداشت، چون خودش مخالف حضور سران حزب توده در کانون نویسندگان بود، قبول کرد و من فردا رفتم به دفتر حزب توده، دیدن طبری۔ آقای طبری در جواب من گفت: موضوع پیچیده تر از امر کانون نویسندگان است، و من پاسخ خود را گرفته بودم؛ چون مشی حزب توده حمایت از انقلاب بود، در حالی که روشنفکران مجتمع در کانون و چند سازمان سیاسی چپ که نمایندگانشان در کانون حضور داشتند، مخالف نظرگاههای حزب توده بودند. بنابراین برگشتم و در خانه نشستم و اکتفا کردم به نوشتن مطالبی دربارهی ادبیات و تئاتر که در کتاب جمعه چاپ می شد و خبر های کانون را از این و آن می شنیدم و بس؛ به خصوص از زبان دوستم محسن بلفاتی که بیشتر میدیدمش. تا آنکه یک روز شنیدم به دفتر کانون نویسندگان حمله شده و آن را پلم گرداند. بنای مهاجرت از همان واقعه گذارده شد و هرازگاه می شنیدم که یکی مدرنا رفتند. ساعدی، خویی و... باری... مهاجرت ادامه داشت تا دوستان نزدیک من هم رفتند. باقر، محسن، ناسر و... از بستگانم، برادرم حسین و خواهرم محترم. دربارهی اثرات تنها شدن نمیخواهم حرف بزنم، همچنین معضلات خانواده، معیشت، کار... و جز آن. در سال ۱۳۶۰ زلزلهای

صفحه 191 از 208