است. باید در خاطره ها مانده باشد که کانون نویسندگان ایران در آخرین مراتب خود، گمانم در اوایل سال ۱۳۵ مسخر شد، اعضای آن تار و مار شدند و در ساختمانش بلم شد. ناگفنه نگذارم که من خیلی زود از جمع بیرون آمدم و عضو نبودم وقتی کار به حدت کشید. اما پیش از آن، یعنی سال ۷- ۵۶که من از زندان بیرون آمده بودم (شب عید ۵۶) به جمع نویسندگان که در آن سالها به شدت سیاسی انقلابی شده بودند پیوستم و در ضرورت استقلال کانون ر لزوم جهت دار نبودن سیاسی آن شرحی نوشتم که لابد جزء اسناد کانون باقی ست. اما شور و شرهای موجود و تسلط جریانات انقلابی - سیاسی بر جمع نویسندگان، روی صدای تنهای من آوار شد و ناگزیر از جمع کناره گرفتم؛ اما به نظر خودم سخن من بیراه نبود که میگفتن کانون نویسندگان باید بتواند از کوران حوادث جان سالم به در برد و برای آینده - آینده ای که یقین داشتم قلع و قمع خواهد شد باقی بماند. اما خلجان احساسات انقلابی مجال تأمل و تعقل را از افراد گرفته بود و گردانندگان هم باورشان شده بود که ای بسا تعیین کنندهی هیئت دولت آینده هستند با دست کم تأثیرگذار مؤثر؛ پ... چه بسانوی دلشان به من می خندیدند. در یکی از آن مباحنات، بادم هست که آقای ، عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان مرا به محافظه کاری متهم کرد، و من که هیچ داعیه ی انقلابی گری نداشتم، فقط از جمع بیرون آمدم و نشستم به نظاره. طولی نکشید که در کانون نویسندگان انشعاب به وجود آمد، چون کانون نویسندگان آقایان کیانوری، طبری و دیگر سران حزب توده را خلع عضویت کرده بود. پس توده ای ها شورای هنرمندان و نویسندگان را جداسر تشکیل دادند و یادم هست که در شب شعر گونه این عنوان را من به آقای به آذین پیشنهاد کرده بودم به منظور فراگیر شدن کانون بر همهی