برای خودم روشن کنم که چرا چنین بی قرار، گسسته ذهن، مضطرب و ناکافی هستم؛ و آنچه از باب فباس تا مقطع پایان در این دفتر نوشتم، باید مفدمهای میبرد بر توضیح آنچه اکنون بر همه کس و همه چیز حاکم است؛ اضطراب بی قراری و از هم گ نگی. و من به راستی چه چیز را گم کرده ام؟ فکر میکنم باید بی حوصلگی را کنار بگذارم و همه چیز را جزء به جزء برای خودم توضیح بدهم. چون هیچ تردید ندارم که تغییر وضعیت دیگر شدن موقعیت، سپر عمر، شرایط کنونی، موقعیت اقتصادی، فشارهای گوناگون از همای جهات، درک نامردمی و نادرستی در دیگران، زودرنجی حاصل از همه ی این عوامل به علاوهی بالا رفتن عمر، نجربه های اجتماعی سال های اخیر در ارتباط با برخی دیگران و بار دیگر احساس نومیدی از رفتارهای متناقف، برخوردهای موذیانه ی آدم های رسمی، فقدان همدل و همزبان، شبع ریا، حس تنها شدن؛ درک تنهایی خود که این بار از نوع روحی محض است آزمودن چندبارهی کسانی که دستشان به جاهایی بند شده و گمان می برند به نسبت پول و مستغلاتی که دارند آدم نیز هستند: بله... همه ی این ها عوامل تخریب و از هم پاشانیدن (باز مغزی واماندهی خودکار تمام شد!) انسجام روحی - ذهنی من بوده اند به علاوهی مشکلات خاصی داخلی که بیشتر الزام اقتصادی دارد. بله، نیمه کاره نمی شود و ناچار باید آن همه را برای خود بشکافم. از گذشتهی دور آغاز نمیکنم؛ بلکه از نزدیک ترین گذشته آغاز میکنم. فکر میکنم بهتر باشد از داستان اجتماع نویسندگان و آنچه در آن آزمودم آغاز کنم؛ چون یکی از مواردی که باعث وقفه در نوشتن کتاب سوم روزگار سپری شده... شد، شرکت من در جلسات کانون نویسندگان بود، و آن حکایت دیگری ست. متأسفانه باید به یک بیماری اجتماعی خودمان بپردازم