نام کتاب: نونِ نوشتن
از این وانت را با افسانه برده ام در کلدر لابد] اکنون احساس می کنم افسانه را در روزگار به واقعیت باز می گردانم! شاید این اشاره متوجه قهرمان هایی مثل سامون و خلیفه علیشاد باشد که در روزگار سپری شده... محورهای اصلی رمان اند و از حالتی افسانه ای به وانتی أشکار و برهنه تبدیل و آشکار می شوند. البته واقعیت نه در معنای کم مابهی همانندسازی یا حقیقت مانندی؛ بلکه واقعیت به معنای تبلور اندیشه . کردار زمانه، در نبدیل تصویری أنه باری... چه بسا باز هم عباراتی در حاشیه بادداشت کرده باشم. اما اینها هیچ کدام پاسخ مرا به شناخت روزگار سپری شده... از بیرون نمی دهد. سرانجام به نظرم می رسد آنچه در زیر می نویسم نزدیک تر به جان مایهی موضع باشد: انسانی مدهوش و کتک خورده را در نظر بگیرید، انسانی که گیج است و نمی تواند سر پا بایستد. این انسان کتک خورده، آسیب دیده و مدعوشی که نمی تواند سر پا بایستل، به دشواری میخواهد برخیزد، برخیزد و خودش را در آبهای به جا بیاورد که بر اثر اصابت یک سنگ که باشدت در آن فروکوبیده شده، هزار هزار تکه شده است؟ ریز ریز و تبخیل تبخیل. این انسان می خواهد درون چنین آینهای، خود را بجوید، به یاد آورد و ببیند؛ و موقع همانا خاکستری - نیلی غروب هنگام استا نمیدانم؛ نه. هنوز نتوانسته ام آنچه را در خبال داشتم روی کاغذ بیاورم. آنچه درباره ی رمان روزگار سپری شده آوردم، همان است که باید میگفتم با بسیاری مطالب که مانع بوده اند در مسیر کار و شاید بهشان بپردازم؛ اما آنچه می خواستم بنویسم مسئلهی عملی گسست و فروپاشی ذهنی - روانی عمومی است که روزگار سپری شده... بازتاب وجهی از نشانه های آن است و نه تمام آن. مسئلهی عمدهای که مرا به سوی این دفتر کشانید، فقط حاشیه نویسی بر روزگار سپری شده... نبود، بلکه میخواستم

صفحه 184 از 208