نام کتاب: نونِ نوشتن
ریخت و تناسبی بود که احساس زنده بودن همواره در من بود و دیرادیر اگر افسرده می شدم، آن افسردگی چندان دوام نمی آورد و خیلی زود بر آن غالب می آمدم به نیروی کار و آموختن و اندیشیدن به بهروزی همگان و با آرزومندی آزادی و آبادی و بازافراشتگی یک ملت؛ چنانچه من در ذهن خود ساخته بودم با خود ساختهای جمعی بود که ذهن مرا هم در بر می گرفت. در چنان تناسب و هماهنگی ای از کار و بلوغ بودم که بازداشت شدم؛ مشکل عمدهای بوده و مشکل عمده ای هم نبود. مشکل بود، چون قرار و توازن مرا در عرصدی آفرینش ادبی و زیستن خلاق بر هم میزد و تا حدودی که مفلورش بود برهم زد. مشکل نبود، چون من وارد عر های دیگری از تجربه ی زندگی می شدم که لزوم آن حس میشدر آن تجربه اگر نبود، چه بساروند آزمودها و اندیشیدن هایم دیرتر به مقطع درک صریح واقعیت منجر میشد و کماکان در افون ساخت و کار ذهن خود باقی می ماندم. اما زندان به من کمک کرد تا نیروهای انقلابی را از نزدیک و به دور از بیرایه های پندار زده، ببینم و بشناسم که
الف: جوان و بی تجربه بودند و از برخی جهات خام و مگر در محدوده هایی مشخص، کم آموخته.
ب: به استثنای مواردی اتفاقی، همگان متعلق به لایه های مختلف طبقای متوسط بودند، از آموزگار روستایی گرفته نانکنوکرات رده های بالای کارشناسی و جالب اینکه بسیاری از بقایای خاندانهای ملاکین اکنون افول بافته.
پ: کمیابی چهره های کارگری در زندان؛ یعنی فقدان آن نیروهایی که در پندار جوانی ها می بایست وجه غالب بازوی دگرگونی آینده باشند. حتی

صفحه 178 از 208