نام کتاب: نونِ نوشتن
کاری می بازند با زبانی پر از دروغ و رفتاری پوشیده به ریا و دهانی گشاده به آز، چگونه میتوان زیست و مانند یک آدمیزاد زندگی کرد، که برای آدمیزاد ماندن باید مبرا از ایشان باشی و برای آدمیزاد بودن نمیتوانی همیشه تنها به سر بری؛ چون به درستی درک شده است که انسان به اعتبار اجتماعیت خود انسان نواند بود و فردیت نواند داشت. و چه توان کرد در این باتلاق درماندگی؟! انسان من کجاست؟ نه خدای مرا باقی گذاشتند تا دل به او آرام بدارم، و نه انسان را به فرار وانهادند تا به آن امید ببندم. اکنون من چه کنم در این باتلاق درماندگی، در معرض چشمان وتبع و دمان های حریم و زبانهای دروغ و چهره های ریا و دستان رفت و پاهای بی زمین اکنون چه توان کرد؟ شاید باز هم در خود بکارم و حجت بیاورم که جامعه ما از اخلاق و باورهای متعلق به نظام زمین و کشت و زرع برکنده شد تا به شهرها هجوم بیاورد برای هیچ ارزشی نیافریدن؛ برکنده شد تا پیشینه اش را از یاد ببرد بی آنکه قادر باشد آینده ای برای زیستن بیافریند؛ شاید طرح و بررسی اجزای این مهم ترین حادثه ی قرن برای ما مقدور باشد؛ اما چه گرهی از کار باز تواند کرد؛ جز این است که ساعاتی دیگر هم با خود گریه خواهم کرد و سرانجام خواهم رفت برای خفتن؟ نه، همین است و جز این نیست. مردم روستایی ما، شهرها را تصرف کردند و در آنها گم شدند. شرح این تغییر و تجزیه آسان نیست؛ و من که میخواستم به مناسبت پایان یافتن روزگار سپری شده... نکاتی در این باب بنویسم، هیچ نمیدانم که در نقل این تغییر و تجزیه، در رزیت این تکه تکه شدن تا چه پابه توانا بودهام باناچه حد توانسته ام بر نفرت خود غلبه کنم و حوصله ام را حفظ کنم؟ اکنون خسته ام؛ شرح بیشتر در باب نامردم شدن ها و چرایی آن، نیز نقل نکاتی دربارهی چند و

صفحه 175 از 208