آنچه واقعا هستند جلوه مینمایند و من نمی توانم تشخیص بدهم که با چه آدمی، چه جور آدمی طرف صحبت هستم به جز یک واقعیت تغییر ناپذیر در هر فرد، و آن خودبینی هولناکی ست که در پس چهره و رفتار هرشخص شعله میکشد. اینجا، در این سرزمین هنوز مرز میان تشخصی و خودبینی مشخص نشده است، و از آنجا که نفوس انسانی از نخستین لحظات شکل پذیری شان نحنیر و سرکوب می شوند، بخت دستیابی به بلرغ را از دست می دهند و همچنان در حالت جنینی باقی می مانند و آنچه در ایشان رشد میکند، همانا پیچ خوردگی و گره در گرمی غرایز اولیه است که در هر شخص مثل سگیهار در زنجیر نبدهای اجتماعی، اسیر نگه داشته شده است و در انتظار روزی به سر می برد که بتواند آن زنجیر را بگسلد؛ و آن لحظه هنگامهی مجرم فرا میرسد، هجوم و تجاوز به حقوق امثال خود؛ همان چه در طول سالیان اخیر من و همگان شاهدش بوده ایم. اما این درک و دریافت ها برای من چندان تازه است که باید این گونه غافلگیرش شده باشم؟ نه؛ من در بافت و درون چنین مناسباتی بار آمدهام، هم از نخست تاکنون پس چرا تأثیرات منفی آن دارد بر من غالب می شود و چرا پیش از این جنبه های منفی آن کمتر مرا تحت تأثیر قرار می داد؟ نیرو! بله، شرخی نیست. انسان به برکت نیروی جوانی و کمال میتواند منفیات را نفی کند و آنها را از ذهن و اندیشهی خود پس بزند و با سماجت و بکنندگی به خود بقبولاند که نه، چندان هم زشت و نفرت انگیز نیست! اما وقتی نیروی انسان تضعیف می شود، وقتی شدت و حدت ناشی از سرشاری نیرو جای خود را به قرار می دهد، انسان در حالت شاهین ترازو قرار میگیرد و خوب که مینگرد توجه می شود کفی حقیقت آنقدرها هم پر نیست. اما به راستی این ایجاد تغییر در نگاه، فقط به منش و اندیشه و نیروی