نام کتاب: نونِ نوشتن
خود داشته ام کاملا تخیلی بوده است؟ نه؛ چگونه چنین چیزی ممکن است. من همهی عمرم در واقعیت کاریدام، همهی عمرم رنالیست بودام، یعنی که در نظرم انسان پک ذات ثابت و لایتغیر نبوده است، بلکه کاملأنسبی سنجیده می شد. پس ایراد، معضل در کجاست؟ آیا ممکن نیست در پس پشت اندیشه ام نوعی انسان آرمانی نهفته بوده باشد که ملاک داوری ام بوده است؛ انسانی که انتظار داشته ام مقصد کمال جویی باشد؟! چرا، این یک جای ایراد است؛ من در این مورد دچار توهم بودهام و همهی عمر، بی اختیار کرشیدهام به آن الگوی ساده نزدیک و نزدیکتر بشوم. اما به راستی چنان موجودی از چه ویژگی ها، خصیصه هایی ترکیب و بافته میشده؟ بی تعارف بگویم از ساده ترین صفات نیک، صفات قدیمی و کهن سال؛ متل از خودگذشتگی، خود را بر دیگران ارجح نینگاشتن، خیرخواهی، فتوت، همدلی با دردمندانه راست گفتاری و راست گرداری، حفظ و نگهداشت غرور به جا، به خصوص در مقابل ارباب قدرت؛ نبدهای وجدانی، و در همه حال ستایش نیکی و زیبایی و کمال، آنچه در سراسر اندیشه های مکتوب بشری از آنها به شایستگی و به گونه ای آرزومندانه باد شده است. آری... و به اعتبار چنین درک و بینشی تمام عمر خود را، از نوجوانی تا اکنون که 20 سال از آن گذشنه است، کار و زندگانی کردمام و دست در آفرینش ادبی داشته ام. اما اکنون... در این مقطع عمر، ناگهان دچار درنگی شدمام که بی گمان سیر تدریجی آن بالغ به ده سال ادامه داشته است و این ناگهانی زدگی، حقیقتا ناگهانی نیست. بلکه به نابش بک نورافکن می ماند در یک لحظه و روشن شدن همه جا و همه چیز، روشن شدن وجود نازهی خود. دیگر دلم آرزوی دیدن هیچ کس را ندارد، رغبت به معاشرت ندارم، در بهترین حالت ها آدمیان در نظرم غیر از

صفحه 170 از 208