نام کتاب: نونِ نوشتن
من در ذهنم زندگی می کردم. نه؛ پیش از این من با ذهنم زندگی میکردم دقیق تر بگویم، پیش از آنکه دچار حتی روزگار مهری شده بشوم با اندیشه هایم با اندیشیدن زندگی می کردم؛ یعنی که چراغی در مغزم روشن بود. اما اکنون.. اکنون نخست باید برای خود روشن کنم که آن اندیشه ها و محمل اندیشیدنهایم چه بود. از آن پس چه رخ داد که شگان اندیشیدن از قم به در رفت و چرایی آن؛ و سپس برای خود شرح بدهم چه بر من میگذرد در برزخی که بدان دچار آمده ام. برزخی که دوام و استمرارش دارد مرا می فرماید و دریغا - هیچ فریادرسی نه میبینم و نه میتوانم انگاشت چه شده است و به راستی چه به روزگار من، به روزگار ما مردم آمده است که حتی تصور دیاری اندر کسگ مانی کودکانه و عمیقا ساده لوحانه به نظر می رسد و در نتیجه حس نفرت، وجه غالب روحیه و عواطف انسان می شود. نفرت و ناباوری، ناباوری نسبت به تمام آن ارزش هایی که من تمام زندگی ام را برایشان به کار بسته ام، ارزش هایی که مرکز و محور تمام شان شأن آدمی، انسان بوده است. اکنون آن آدم، کجاشده است؟ آیا آنچه من از «آدم، در ذهن

صفحه 169 از 208