هنگامی بود که مست خلاقیت چنان بودم، که نخست نگران کارم بودم و سپس نگران زندگی ام اما اکنون. اکنون مدنی میگذرد که فرونشسنهام؛ مستی در من فرونشسته است و به آسمان، به درختان، به آب رودخانه و خاک نگاه می کنم، اما لابد جور دیگری نگاه میکنم به خصوص به زمان مینگرم، و
گذر زمان را نه فقط حس میکنم، نه فقط میبینم، بلکه میتوانم آن را بشناسم. تمام گذشته در ذهنم فشرده و چکیده شده است، و تمام آدم. آدم که در جوهر همانی ست که بوده است، و همانی خواهد بود که هست. این معنا نوضیح وسیع و عمیق می طلبد، اما من نیازی به دلیل و حجت نمی بینم. چنین است؛ و نمیدانم. میخواستم دربارهی مرگ بگویم. هیچ چیز نازهای نیست. یک حتمیت است، یک و نوع حتمی. شاملو هم بارها این جمله را بر زبان آورده است که زندگی شخصی یک اتفاق است و مرگ یک حنمتا بنبن. تجربه هایی دارم. از این گذشته، در فصولی از کلیدر هم در جوانی به ادراک آن رسیده و بدان راخام مرگ از تو می زاید، مرگ بانو می زابد، بانو می روید و ملایمی از این دست. اما دچاری اخیر من در دام اندیشی
گذر زمان را نه فقط حس میکنم، نه فقط میبینم، بلکه میتوانم آن را بشناسم. تمام گذشته در ذهنم فشرده و چکیده شده است، و تمام آدم. آدم که در جوهر همانی ست که بوده است، و همانی خواهد بود که هست. این معنا نوضیح وسیع و عمیق می طلبد، اما من نیازی به دلیل و حجت نمی بینم. چنین است؛ و نمیدانم. میخواستم دربارهی مرگ بگویم. هیچ چیز نازهای نیست. یک حتمیت است، یک و نوع حتمی. شاملو هم بارها این جمله را بر زبان آورده است که زندگی شخصی یک اتفاق است و مرگ یک حنمتا بنبن. تجربه هایی دارم. از این گذشته، در فصولی از کلیدر هم در جوانی به ادراک آن رسیده و بدان راخام مرگ از تو می زاید، مرگ بانو می زابد، بانو می روید و ملایمی از این دست. اما دچاری اخیر من در دام اندیشی