نام کتاب: نونِ نوشتن
هنگامی بود که مست خلاقیت چنان بودم، که نخست نگران کارم بودم و سپس نگران زندگی ام اما اکنون. اکنون مدنی میگذرد که فرونشسنهام؛ مستی در من فرونشسته است و به آسمان، به درختان، به آب رودخانه و خاک نگاه می کنم، اما لابد جور دیگری نگاه میکنم به خصوص به زمان مینگرم، و
گذر زمان را نه فقط حس میکنم، نه فقط میبینم، بلکه میتوانم آن را بشناسم. تمام گذشته در ذهنم فشرده و چکیده شده است، و تمام آدم. آدم که در جوهر همانی ست که بوده است، و همانی خواهد بود که هست. این معنا نوضیح وسیع و عمیق می طلبد، اما من نیازی به دلیل و حجت نمی بینم. چنین است؛ و نمیدانم. میخواستم دربارهی مرگ بگویم. هیچ چیز نازهای نیست. یک حتمیت است، یک و نوع حتمی. شاملو هم بارها این جمله را بر زبان آورده است که زندگی شخصی یک اتفاق است و مرگ یک حنمتا بنبن. تجربه هایی دارم. از این گذشته، در فصولی از کلیدر هم در جوانی به ادراک آن رسیده و بدان راخام مرگ از تو می زاید، مرگ بانو می زابد، بانو می روید و ملایمی از این دست. اما دچاری اخیر من در دام اندیشی

صفحه 166 از 208