نام کتاب: نونِ نوشتن
دارم حافظ را هم بگذارم. حالم خوب است. چند روزی است حالم خوب است. مدتی بود به شدت افسرده بودم. به خصوص بهمن ماه مثل سگ بودم. علت های زیادی باعث سگخلقیام شده بود. اولینش انتشار اخبار مربوط میشد به زندان و تبعات اجتماعی - انقلابی آن؛ دیگر وقفه ای که در نوشتن روزگار سپری شدمی مردم سالخورده پیش آمده بود. علت نطلع کار این بود که مهرجویی، بعد از خواندن مقالهی اصلع و جنگ، آمد و از من خواست از آن فیلمنامه ای برایش بنویسم. قبول کردم و قول دادم بعد از پایان بردن آخرین بخشی از دفتر یکم روزگار مهری شده، نوشتن فیلمنامه را شروع کنم. دفتر یکم را به پایان رساندم. اما ذهنم از ادامه ی آنچه باید مینوشتم آسوده نشده بود؛ و نبت به نوشتن فیلمنامه از روی متنی که خودم نوشته ام نیز هیچ حس و انگیز مای در خود نمی دیدم. پس دچار فلج موقت ذهنی شدم طوری که حس میکردم ذهنی دارم به سفیدی یک صفحهی کاغذ. کلافه بودم. از این گذشته، یکی از آخرین فصل های روزگار سپری شده... را که نوشته بودم، از لحاظ عاطفی بسیار دچارم کرده بود و آن فصلی است دربارهی سالهای جنگ در سبزوار و
جنابات. این همه مرا دچار افسردگی فوق العادمای کرد؛ اما سرانجام - مثل همیشه راهی جز پرداختن به کار پیش روی من وجود ندارد. به خصوص که حس می کردم نسبت به قولی که به مهرجویی داده ام نتوانسته ام عمل کنم. بنابراین پیش پریشب نزدیک ساعت ۲ بعد از نیمه شب از جا برخاستم و نشستم پشت میز و حدود ۱۰ صفحهی آن را به صورت طرحی جامع نوشتم. فردایش مهرجویی را خبر کردم بیاید، آمد و برای خواندم. بیش از آنچه انتظار داشتم پذیرفت و سرحال آمدم. مهرجویی رفت و من هم بیرون رفتم تلفنی بزنم؛ چون در جابه جایی چند سال اخیر هنوز نلفن ندارم . برای تلفن

صفحه 154 از 208