بله، انسان! پیش از این انسانها را چنان که می توانستند باشند، میدیدم؛ نه چنان که بودند. این شیوهی تفگر به من کمک می کرد نازشنی ها را به اعتبار امکان تحت زیبایی ها، در آدمیان و زندگی و در روابط انسانی نادیده بگیرم در حقیقت بستر و محمل زندگی و تأملات مرا، امکانات و قابلیت های ممکن انسانی و آرزومندانهی جامعه، تشکیل می داد. اما کتمان نمیکنم که دیگر بدان خوش خیالی نمی توانم به زندگی و به آدمی نگاه کنم. و آنچه می بینم بی شکلی و بی شکلی و بی هویتی است؛ چندان که در میمانم در این سؤال کشنده که چه چیز این زندگی را دوست می دارم و به کدام ارزش های ممکن در انسان محیط خود امیدوار توانم بود؟ آیا اندک اندک دارم میدان میدهم به سیاهی ابرهای بام و درماندگی؟ نه؛ نمیدانم!