نام کتاب: نونِ نوشتن
شب پیش، مرز خواب و بیداری دچار کابوس هولناکی شدم. کابوس پیر و ساکن شدن انسان در پایان جهان در کابوسم انسان پیر شده و یخ زده بود. مردم در حین حرکت بخ می زدند و درجا می ماندند و تبدیل می شدند به شاخه های بخین. از هول دچار خفقان شده بودم و احساس می کردم این و آنیست مغزم بترکد. ترسیدم مغز و سینه ام در یک آن منفجر شوند. فکر این که با یک فرص والیوم خواهم توانست از شرکابوسم نجات بابم، بعد از ساعتها درگیری ذهنی، واداشتم از جابجهم و خود را برسانم به کشو فرمها. این کابوس ها چه هستند؟ پیش از آن احساس میکردم آب بدنم تمام شده و پیر و مچاله شده ام. چرا؟ این کابوس ها از کجا در ذهن نرکیب می شوند؟ چرا چنین دچار می شوم؟ آیا این به احساس و دریافت میانسالی و فرض آستانهی سالخوردگی مربوط می شود؟ شاید؛ اما سالخوردگی پخنگی می آورد و پیری به نظرم چیزی نیست جز بیآیندگی، و اگر انسان دچار پیری زودرس می شود، برای این است که فردایی نمی بیند. چه فردای شخصی و چه فردای اجتماعی، مضطربم، و این از احساس عدم امنیت ناشی می شود.

صفحه 146 از 208