نام کتاب: نونِ نوشتن
آینده ای را بتوان تصور کرد. چه دشوار است بی فردا زیستن. برای چه کار میکنم؟ به کدام ارزشی - ارزش هایی می توانم مخاطبین آثارم را تشویق کنم به زیستن؟ فقط شرح درد، فقط شرح فاجعه در ادبیات؟! چقدر باید دربار می نابودی و فاجعه نرشا
تمام تخبلم پر از کابوس چوبه های دار و چهره های کبود و مخ شده است. تمام شانه ام پر است از بوی، و تمام شنوایی ام پر است از صداهای نیست شدن، از فریادهای نابودی. چه قدر خبر نیستی از زمین و آسمان زمانه می بارد؟! این زمین کی پاک و پالوده خواهد شد و این آدمی کی شایسته ی این زمین؟ نمی دانم. بغض، این بغض مثل خود زندگی راه نفسم را بسته و هیچ تکان نمی خورد، و بوی مرگ همچنان شانهام را انباشته است. چرا احساس یک انسان فلج شده را دارم؛ چرا نمیتوانم بگریم؟ امروز چه هوای خوشی بود که اینگونه گذشته

صفحه 145 از 208