آینده ای را بتوان تصور کرد. چه دشوار است بی فردا زیستن. برای چه کار میکنم؟ به کدام ارزشی - ارزش هایی می توانم مخاطبین آثارم را تشویق کنم به زیستن؟ فقط شرح درد، فقط شرح فاجعه در ادبیات؟! چقدر باید دربار می نابودی و فاجعه نرشا
تمام تخبلم پر از کابوس چوبه های دار و چهره های کبود و مخ شده است. تمام شانه ام پر است از بوی، و تمام شنوایی ام پر است از صداهای نیست شدن، از فریادهای نابودی. چه قدر خبر نیستی از زمین و آسمان زمانه می بارد؟! این زمین کی پاک و پالوده خواهد شد و این آدمی کی شایسته ی این زمین؟ نمی دانم. بغض، این بغض مثل خود زندگی راه نفسم را بسته و هیچ تکان نمی خورد، و بوی مرگ همچنان شانهام را انباشته است. چرا احساس یک انسان فلج شده را دارم؛ چرا نمیتوانم بگریم؟ امروز چه هوای خوشی بود که اینگونه گذشته
تمام تخبلم پر از کابوس چوبه های دار و چهره های کبود و مخ شده است. تمام شانه ام پر است از بوی، و تمام شنوایی ام پر است از صداهای نیست شدن، از فریادهای نابودی. چه قدر خبر نیستی از زمین و آسمان زمانه می بارد؟! این زمین کی پاک و پالوده خواهد شد و این آدمی کی شایسته ی این زمین؟ نمی دانم. بغض، این بغض مثل خود زندگی راه نفسم را بسته و هیچ تکان نمی خورد، و بوی مرگ همچنان شانهام را انباشته است. چرا احساس یک انسان فلج شده را دارم؛ چرا نمیتوانم بگریم؟ امروز چه هوای خوشی بود که اینگونه گذشته