پنجره هایش رو به شمال گشوده می شد. وارد که میشدی یک راهرو کوچک بود، دست چپ حمام و دستشویی و از راهرو که طول آن کمی بیش از یک متر و نیم میشد، وارد اتاق نسبتا بزرگی می شدی که اتاق دیگر درش به آن باز میشد. برای همین هم به آن اتاق میشد گفت پستو؛ چون درش به اتاق باز می شد. با وجود این آنجا احساس آرامش می کردی، و این به لحاظ خری و خصلت محسن وهمسرش بود؛ زیرا چنان که گفتم در خارج از کشور تا آنجا که من دیدم وجه غالب شخصیت افراد، رشد کرده بود و چون وجه غالب شخصیت محسن پیش از آن هم در دایر می تجربه و شناخت من نیک و پسندیده بود، آن پسندیدگی رشد بافته بود و در موقعیت و شرایط بد مهاجرت، آن جنبه های پسندیدهی شخصیت بلفانی چه بسا که بیشتر و مؤثرتر جلوه و اثر میکرد. محسن منیننر، معقولنر و واقع بین تر شده بود، چندان که در همان شرایط بی ثبات و نامطمئن هم به انسان آرامش و اعتماد می بخشد.