نام کتاب: نونِ نوشتن
بار دوم و ظاهرا آخرین بار در این سفر بود که محسن بلفانی را دیدم و او از زمری پراکنده شدگان بود و آن روز محسن از مراسم خاکسپاری جوانی از هموطنان در پاریس باز می گشت. آن روز من به انفاق حسن سفانفاش به دیدن بخش مخصوص ایران در موزه ی لوور رفته بودم و جلو در موزه هم با محسن قرار داشتم. اما چون وقت کار موزه به پایان رسید و عملا مارا بیرون کردند، من از شدت تشنگی رفتم نوشابه ای بنوشم و از درست نقاشم حسن خواهش کردم آنجا بماند و سپس به اتفاق محسن بیاید به آن کافی نبشی. گرچه این کار هم لازم نبود، چون من از پشت شیشه ی آن کافه که حدود چهار صد متری با ورودی موزه فاصله داشتن توانستم نامت و قدمهای کشیدهی محسن را ببینم که سر می رسید. این دومین باری بود که محسن بلفانی ما را مورد لطف دوستانه خود قرار داده و به منزلش آپارتمان کوچکی که عملا عبارت بود از یک اتاق و یک پستو دعوت می کرد. آپارتمان محسن هم در ساختمانی واقع در حومای شهر بود، درست خلاف جهت حومه ای که حین ماسکونت داشت. به نظرم طبقه ی چهارم بود و

صفحه 138 از 208