نام کتاب: نونِ نوشتن
مادرم، فاطمه مرد در روز ششم مردادماه سال جاری، ساعت بیست و سه ر چهل و پنج دقیقه، و آن داستان غم انگیز سرانجام پایان گرفت. لابد میبایست یاد او را در این دفتر ثبت می کردم؛ و اگر چیزی از او این جواننوشتم، از آن برد که در نامه ای به برادرم فقط شرح حال آخرین شب زندگی مادر را نوشته ام باری... کاش نارضا از من و ما نبوده باشد.
اما... سر آن دارم دفتری بنویسم به نام «آرزوهای من.او در آن تمام آنچه را که پراکنده اندیشیده با جابه جا گفته بانوشتهام بیاورم: دفتری که در بردارندهی آشکار اندیشه ها و آرمان های من خواهد بود دربارهی جامعه و سرزمینی که من هم جزئی از آن هستم، و در آن آنچه را که بایسته بدانم خواهم آورد. در آن کار، فراآماز من یگانگی و کوشش همگانی خواهد بود در سوی خودیابی، ارج داشت خویش، پویندگی و سربلندی چرا؟ از آنکه احساس میکنم مردم ما در این ورطهی خاص، با هزار دست در کار پرتاب شدن به جز دوزخ نومیدی هستند؛ و آن دفتر که نوشتن آن بی گمان ناشی از نومیدی این دوران و بازتاب آن است، مگر بتواند یک بار دیگر امید به زندگی و باور به خود را در جان ما بتاباند و بنشاند. زیرا، یک مردم برای زیستن و شایسته زیستن نیاز به باورداشت خود دارند. مامی باید به ارزش ها و

صفحه 131 از 208