گذرانده ام. نخست داستان زوال کلنل، و... که بالاخره پس از سه چهاربار بازنویسی در زمستان امسال به پایان رسید و حدود ۲ سال و نیم رفت برد. در کنار آن بازنویسی و تنظیم گفت وگوی ما نیز مردمی هستیم را به پایان رساندم که آخرین بازخوانی و ویرایش آن در نیمه ی دوم اسفندماه سال جاری تمام شد و سپردم به ناشر «سهروردی، که حنی موفق نشد شب عیدی ده . بیست هزار ترمان بیعانه بدهد تا بتوانم سبوروسات بچه ها را راه بیندازم، و ناچار شدم پانزده هزار تومان از دوستی قرض بگیرم، در حالی که پارسال وفت بستن قرارداد، مدیر وقت آن مؤسسه گفت که حاضر است طبق عرف یک سوم حق التألیف را پیش بپردازد، اما چون من در آن زمان احتیاج مبرم نداشتم گفنم که نمی خواهم، بماند. این نیز بگذرد. کار دیگری که طی سه سال گذشته انجام دادمام، داستان با رمانیست که نامش را فول با انیم گذاشته بودم. غول به نشانهی عظمت زندگی در مقابل افراد و اقلیم که نشانه گستردگی و ویژگی نوشته باید می برد. این کتاب در واقع میخواهد و می باید روایت یک زندگی هفتادساله یا بیشتر باشد که محور عمدی آن زندگی، در مناسبات اجتماعی دوره های مختلف جریان می یابد. کار سنگینی است و این سنگینی و گستردگی کار از آغاز هم خود را آشکار کرد؛ به حدی که صرفنظر از دردی که در مچ دستم بافرسایش زردپی ها ایجاد شده، مرا به وحشت انداخت. وحشت از کار، افزون بر خستگی مستمر و نومیدی هایی که زمینه های پیدایی آن در محیط ما کم نیست، وادارم کرد که آن را کنار بگذارم. اما حالا دوباره به صرافت نوشتن آن افتادمام. و برای این زمان فکر میکنم نوشتن کتابی که بتواند دو - سه نسل از مردم و زندگی اجتماعی مردم ما را در خود داشته باشد می تواند کاری اساسی باشد. به خصوص که طی آن خواهم توانست با پدرم در