سال ۱۳۶۴ به پایان می رسد. کمتر از ده ساعت به پایان سال باقی مانده است، و من چون هر سال در اندیشه ی این هستم که در کجاهتم، چرا، و چه کردم ام؛ و نیز چه خواهم توانست کرد؟ از لحظهی پایان کلیدر (فروردین ۶۲) تقریبا سه سال میگذرد. چه وضعیتی داشته و چه کرده ام؟ خواسته بودم خستگی کلیدر را با سیر و سیاحتی از تن به درکنم. اما نشد. چون پایان نوشته شدن کلیدر به منزلهی پایان کار آن نبود. مسئلهی چاپ و اجازه نشر در میان بود که مدنی قریب دو سال طول کشید. در آستانهی اجازهی نشر بافتن کلیدر، برادرم حسین شبه به خانه آمد و گفت که باید برود. فردا رفت. خواهرم و خانواده اش هم که قبلا رفته بودند. من ماندم و گرفتاری خانوادهی برادرم و مشکل مادرم تا من بتوانم همسر و فرزندان برادرم را راهی کنم بروند خارج فریب یک سال طول کشید، سال ۶۳ بود و جنگ - این جنگ عجیبا - به شهرها هم کشیده شد و بمباران های شبانه و سالهای ۶۲و ۶۳که می باید خستگی در می کردم برایم به پررنجنرین و کشنده ترین سالهای زندگی ام بدل شد؛ همین قدر بگویم که در فاصله ی آن مدت به اندازی تمام سالهای