نام کتاب: نونِ نوشتن
میرفتم، بالاخره در سال ۶۲ مرا گیر انداخت. علت این بود که آن یکی پسرعمویش با شریکش بالاخره خیال نداشتند پایان فروش ۷۰۰۰جلد سلوچ را که در آغاز سال ۶۰ متشر کرده بودند، اعلام کنندا یادم هست فردای روز انتشار به بنگاه آنها رفته بودم و شریک نشر نو گفت که همین امروز بیش از ۵۰۰۰ نسخه را در تهران پخش کرده است، و حالا در سال میگذشت که حدود آن ۲۰۰۰ نسخهی باقی مانده باقی مانده بود (1) زهی حنیفت! این بود که کتاب را از نشر نو گرفتم، و این در حالی بود که سرنوشت اجازهی کلدر هنوز معلوم نشده بود و من بی پول و نیز بدهکار بودم. در همین موقع، ابراهیم برادرزادهام عاشق شده بود و می خواست ازدواج کند و پولی هم در بساط نداشت. از این طرف همان کنهی هر ساله آمد که باز هم کتابی بگیرد؛ پیشنهاد کردم تیراژ ۲۲۰۰۰ ناو قبول کرد. گفتم ۲۰% حق التألیف را جلو میگیرم، نبول کرد و زمان نشر را اسفندماه سال ۶۲ فرار گذاشتیم اما روی کاغذ نیاورد. رفت و یک سال پیدایش نشد. سال بعد، یعنی نیمه ی دوم امسال (۱۳۶۳) آمد و گفت کاغذنبست، اجازه بدهید ۵۰۰۰ تا چاپ کنم، چون چاپ کردمام (1). این حرف او از هزار تا فحش برای من بدتر بود. گفتم با تیراز قیدشده در قرارداد و با هیچ و گورش راکم کرد و رفت. می ماند کلیدر. در نیمه ی دوم همین سال ناشر اطلاع داد که در حدود ۱۳۰۰نخه از کلیدر باقی مانده و بنا شد تا قبل از عید ماندمها را به بازار بدهد و قرارداد تازمای بسته شود بابت تکمیل نانصیهای کلیدر. و حالا که چند روزی مانده به سال نو، مشکل کاغذ پیش آمده و نبود کاغذ هم با توجه به حجم کلیدر مزید بر علت است. به این ترتیب نمیدانم چه خواهم کرد. چون همین حالا که دارم این یادداشت را می نویسم هیچ پول ندارم و حقوق ماهانهی ۵۱۵۰ تومان فقط یک گوشهی مخارج زندگی را

صفحه 123 از 208