روابط نمایشنامهی تنگای من برداشته شده، و البته دلیلی وجود نداشت که من از فضلای قلمدار مطبوعات متوقع باشم که چرا آن امر آشکار را ندیده با نادیده انگاشته اند. فقط به محمدرضا اصلانی گفتم که آیا شما همچون اتفاقی را ندیده و نشنیدید؟ و نمام. در سال ۱۳۵۶ آقای محمدحسین پرتوی به من مراجعه کرد که طرحی برای فیلم - سریال به تلویزیون ملی داده است به نام سربداران و تاکنون (یعنی تا آن روز به چند نفر، از جمله بهرام بیضایی مراجعه کرده برای نوشتنش و نتیجهی لازم به دست نیامده و از من خواست تا آن داستان تاریخی را در بیست و سه قسمت تنظیم کنم و بنویسم. از آنجاکه پیش از آن، به لحاظ ارزش تاریخی و ملی جنبش سربداران، و علل سامان نیافتن آن نهفت بسیار بدان اندیشیده بودم و حتی مطالعاتی جنبی هم رویش انجام داده بودم به امید آنکه روزگاری بتوانم به صورت رمان بنویسمش، پیشنهاد محمدحسین پر تری که برادر نصرت پرتوی است و من با نصرت پرتوی در گروه جوانمرد که همسر او باشد، همبازی و قرابت همکاری و دوستی داشتم - به نظرم جالب آمد و پذیرفتم که آن داستان را به صورت فیلمنامه بنویسم. به یاد دارم که علی ژکان (کوشادپور) به عنوان دستیار همراه او بود، و همین علی زگان هم چند صفحه ای نوشته و پذیرفته نشده بود که من هم آن را خواندم و دیدم که به همان جور که خود ژکان هم اذعان داشت - بسیار ابتدایی و خالی است. یک قسمتی هم عبدالله غیابی نوشته بود که بسیار خام بود، و معلوم میشد که ننبجای همه ی این ناموفقیتها، محمدحسین پرتوی و علی ژکان را به سوی خانهی من راهبر شده است، الغرض... بعد از تجربه ی فیلم خاک کیمیایی که از روی داستان با باسبان تهیه شد و آنچنان که افتاد و دانید، از خودم انتظار داشتم که تا حدودی بتوانم از پس این کار