است و حتی بسیار از مشکلات و مسائل معیشتی مرا هم می رود که حل کند. اما خسنگی کار سالیان رفع نشده است. چون مجال آسایش نیافته ام و مهلت قرار و اندکی آرامش هم. بعد از آن چه کرده ام؟ اثری را شروع کرده ام به نام اقلیم باد (روزگار سپری شدهی مردم سالخورده) که می بایست تمام تجربیات چهل و چند ساله ام را به اضانی آنچه مربوط به نسل پدر و مادرم و پیش از آنها حتی می شود در برگیرد، اما در قدمهای نخستین متوقفش کرده و کنارش گذاشته ام به دو دلیل اول اینکه اقلیم چندان گسترده و پهناور است که برای دستیابی به عمنی همچند گستردگی اش بایستی با برنامه ریزی سنجیده و نفس تازه طرفش رفت و یک دورهی کامل عمر را بر سر آن گذاشت. و من از پس کلیدر هنوز نتوانسته ام نفسی تازه کنم و لاجرم نتوانسته ام برای کار و زندگی ام که دچار بسیاری مسائل واقعی زندگی ست، برنامهی سنجیدهای بریزم. مضافا که مچ دست راستم درد گرفته است، بر اثر نوشتن درد آن شدت می گیرد و هنگام نوشتن با توجه به کار بسیاری که اقلیم میطلبد، امیدوار بودم درد مچ دستم خوب بشود نا پس از استراحتی ممکن به آن بپردازم که هیچیک مبشر نشد؛ نه درد مچم بهبود یافت و نه استراحت میسر شد. علت دوم این بود که خواستم پیش از شروع و ادامهی جدی اقلیم یک داستان سبک، یعنی کم حجم بنویسم که این طرح خود تبدیل به سه داستان یگانه، با یک داستان سه گانه شد (همان داستان کابوسا). چنین که شد در نظر داشتم این تریلوزی را که اکنون به یاد نمی آورم تا پایان سال ۹۲ به انجام برسانم که متأسفانه آخرین آن ناتمام ماند بر اثر هجوم گرفتاری ها، که یکی از این گرفتاری ها ویراستاری گفت وگوی پردامنه ای است که با من شده در طی دو سال به طور پراکنده (گفت وگوی آقایان فریاد و چهلتن). بنابراین حال که به گذشته نظر