نام کتاب: نونِ نوشتن
آدم تباهی را در یک قدمی خود می بیند کجا میل نوشتن؟، مگر پاسخی کلی، اما صدا از آن سوی سیم امید سنجیدهای دارد: «آخر همین ها را باید نوشته می گویم: امسئلهی من الان نوشتن نیست. مسئله ام این است که وقتی می روم نان بخرم خانه بیاورم زیر آوار بمب نماند کی.» و خبر می دهم که شنیده ام بیست تا سی هزار تا از جوانهای ما شب عیدی در جنگ کشته شده اند و یادآوری می کنم که شهرهای کرمانشاه و تبریز و دزفول و چه و چه را شب عیدی بمباران کرده اند، و او تازه متوجه میشود که چه حرف بی ربطی زده است در جواب من که برای دلخوشی امیدوارانهی او گفته بودم ادرست میگویی، حق داری موقعښت خبلی بدی بود. نه نقدی نه بررسی ای، آخر ابن چیزها خیلی مهم است و هر کس بگوید که براش مهم نیست، دروغ میگوید و تازه متوجه میشود که بدنعبیری از حرف من کرده است. و من باز هم متوجه می شوم که این دو وجه برخورد است با هنر و آفرینش هنری یعنی دو جور نگاه است به یک موضوع. چون آنچه هنرمند را میگدازد و ملاک میکند، خود زندگیست. اما آنچه دیگری دربارهی هنرمند تصور می کند این است که او همیشه مترجمه برازندگی خود با احتمال نقصان در این برازندگی است. حال آنکه اگر کی حقیقتا در کارورزی اهل باشد، در چنان موقعیت هایی چگونه مجال نگریدن به چند و چون برازندگی خود میتواند داشته باشد؟! مگر مثال یک درگر که واپس مینگرد تا ببیند چندی از کشتزار را درریده و در واقع چندی از کار را انجام داده و چندی دیگر را باید انجام بدهد؛ در این معنا فقط جاملترین دروگرها می توانند در میان بازوان خود نظر کنند، و هنرورز اهل، نمیتواند شبیه جاملترین دروگر باشد. و من اکنون نه اینم و نه آن. کار کلیدر را پایان دادهام و از چاب در آمده

صفحه 105 از 208