نام کتاب: موش ها و آدم ها
باید با مادرش بخوابه. میخوای بکشیش ؟ تازه دیشب زائیده‌تش اونوقت تو حالا اونو ور میداری . ورش دار ببر سر جاش ، وگرنه به اسلیم می گم توله رو بهت نده.»
لنی به التماس دستها را دراز کرده بود « ژرژ بده‌ش به من . برش می‌گردونم . اذیتش نمی‌خواسم بکنم، والا نمی‌خواسم . فقط می‌خواسم به خورده نازش بکنم .»
ژرژ توله را به او داد. « خیله خب ، تو اونو زود بر سر جاش ، دیگه‌م از اونجا ورش ندار، کار اولی که می‌کنی اینه : اونو می کشی .»
لنی به آرامی از در بیرون رفت. اسلیم از جا نجنبیده بود. چشمان آرام او لنی را تعاقب می کرد . گفت .
« والاهه مثل بچه هاس .»
« معلومه که مثل بچه هاس ، از یه بچه بی آزارتره ، فقط گردن کلفت‌تره. من شرط می بندم امشب نیاد تو بخوابه . همونجا تو انباری کنار جعبه می خوابه خوب بذا بخوابه اونجا آزاری نمی رسونه .»
دیگر بیرون تاریک شده بود . کاندی پیر بدرون آمد و

صفحه 71 از 180