«معلومه که نیس، هر کاری رو که من بهش بگم ....»
لنی از در در آمد. نیم تنه آبیش را همچون شال گردن بر گردن افکنده بود و خود خمیده راه می رفت .
ژرژ گفت «اوهوی لنی از توله سگ خوشت اومد »
لنی ، نفس بریده گفت «همونجور که من می خواسم ، سفید و قهوه ایه.» مستقیم به سمت بستر خود رفت و بر آن افتاد وروی به دیوار کرد و زانوان را جمع کرد.
ژرژ به آرامی ورقها را به کناری نهاد و به تندی گفت : «لنی .»
لنی سرش را برگرداند و از بالای شانه نگاهی کرد «ها ، ژرژ چی میخوای؟»
«من بهت گفتم که توله سگو اینجا نمیشه بیاری .»
«ژرژ ، کدوم توله سگ ؟ من توله سگی ندارم.» ژرژ به تندی کنار او رفت و شانه او را گرفت و او را غلتاند . دست دراز کرد و توله سگ را از کنار شکم لنی بر داشت . لتی تند بر جانشست .«ژرژ ، بدهش به من. بده.» ژرژ گفت، « تو پاشو این توله رو به راس ببر تولونهش.»
لنی از در در آمد. نیم تنه آبیش را همچون شال گردن بر گردن افکنده بود و خود خمیده راه می رفت .
ژرژ گفت «اوهوی لنی از توله سگ خوشت اومد »
لنی ، نفس بریده گفت «همونجور که من می خواسم ، سفید و قهوه ایه.» مستقیم به سمت بستر خود رفت و بر آن افتاد وروی به دیوار کرد و زانوان را جمع کرد.
ژرژ به آرامی ورقها را به کناری نهاد و به تندی گفت : «لنی .»
لنی سرش را برگرداند و از بالای شانه نگاهی کرد «ها ، ژرژ چی میخوای؟»
«من بهت گفتم که توله سگو اینجا نمیشه بیاری .»
«ژرژ ، کدوم توله سگ ؟ من توله سگی ندارم.» ژرژ به تندی کنار او رفت و شانه او را گرفت و او را غلتاند . دست دراز کرد و توله سگ را از کنار شکم لنی بر داشت . لتی تند بر جانشست .«ژرژ ، بدهش به من. بده.» ژرژ گفت، « تو پاشو این توله رو به راس ببر تولونهش.»