زبانی های زن پیر خشمناک شد که به طرف او چرخید، آن هم با وضع سنگین و مشکوک، مثل اینکه می خواست به او حمله بکند و لیکن آن زن از گره گوار نترسید، فقط صندلیی که نزدیک در بود را برداشت و در هوا بلند کرد و به طوری دهنش را باز کرده بود؛ مثل اینکه، به طور واضح قصد داشت تا ضربتی به پشت گره گوار وارد نیاورد، دهنش را دوباره نبندد. همین که گره گوار به وضع سابق خود برگشت، زن پیر گفت: «بیا، همین!» بعد صندلی را به آرامی در کناری گذاشت.
اکنون گره گوار، تقریبا هیچ نمی خورد. وقتی که به طور اتفاق از جلو غذای تصدق سری می گذشت، برای تفریح یک تکه از آن ساعت ها در دهن می گرفت و معمولا آن را تف می کرد. ابتدا، بی اشتهایی خود را به حالت حزن آور اتاق نسبت می داد. بی شک، او اشتباه می کرد، زیرا مدتی بود که با منظره جدید کلبه اش خو گرفته بود. عادت کرده بودند که به هر چیز احتیاج نداشتند، آن را توی اتاق او می چپانیدند و حالا که یکی از اتاق های آپارتمان را به سه نفر آقا اجازه داده بودند، چیزهایی که در اتاقش انداخته بودند خیلی زیاد شده بود. مهمانان آدم های عبوسی بودند که ریش داشتند. زیرا گره گوار یک روز، از لای درز در، آنها را دیده بود و نه فقط در اتاق شخصی خودشان، بلکه در تمام خانه و بخصوص، در آشپزخانه طرفدار نظم دقیقی بودند؛ چون اینجا را به عنوان خانه انتخاب کرده بودند. تقریبأ مایحتاج خود را همراه آورده بودند و این پیش بینی وجود بسیاری از اشیا را که نه می شد فروخت و نه دور انداخت، بی مصرف کرده بود و همه آنها را اتاق گره گوار را پیش می گرفتند. دنبال این اشیا به زودی، جعبه خاکروبه و زیر سیگاری هم آمد. آنچه موقتا بی مصرف بود زن سرپایی که همیشه شتاب زده بود آن را در اتاق گره گوار بیچاره می انداخت. گره گوار فقط می دید که دستی دراز می شد و ظرفی که طرف احتیاج نبود از در تو می کرد و این طور هم بهتر بود. شاید مقصود پیرزن این بود که اشیای وازده را سر فرصت، وقتی که مجال داشت، بیاید و جست و جو بکند و یا یکجا همه را دور بریزد؛ اما؛ در حقیقت همان جایی که روز اول در اتاق به زمین گذاشته بود، می ماندند. گره گوار ناگزیر بود بین چیزهای درهم و برهم گردش کند تا جایی برای خود پیدا بنماید و با وجود تأثر و خستگی شدیدی که از این گشت و گذارها حاصل می شد و ساعت های دراز او را بی حس می کرد، به این کار رغبت روز افزونی می نمود.|
چون اجاره نشین ها گاهی در خانه و در اتاق مشترک، صرف ناهار می کردند؛ بعضی شب ها در اتاق گره گوار بسته بود، او هم وقعی به این موضوع نمی گذاشت، در این اواخر چندین بار برایش اتفاق افتاده بود که از باز گذاشتن در استفاده نکند و در تاریکترین کنج اتاقش بخوابد، بی آنکه خانواده اش ملتفت بشود. اما یک روز، زن سرپایی فراموش کرد که کاملا در اتاق ناهار خوری را ببندد و تا هنگامی که اجاره نشین ها آمدند و چراغ گاز را روشن کردند نیمه باز ماند. آنها سر میز رفتند و در جاهایی که سابق پدر و مادر و گره گوار می نشستند، قرا گرفتند. دستمال سفره خود را باز کردند و کارد و چنگال را بدست گرفتند. فورا مادر، با یک ظرف گوشت، در چهار چوبه در ظاهر شد خواهر، پشت در، یک بشقاب دیگر پر از سیب زمینی آورد.
اکنون گره گوار، تقریبا هیچ نمی خورد. وقتی که به طور اتفاق از جلو غذای تصدق سری می گذشت، برای تفریح یک تکه از آن ساعت ها در دهن می گرفت و معمولا آن را تف می کرد. ابتدا، بی اشتهایی خود را به حالت حزن آور اتاق نسبت می داد. بی شک، او اشتباه می کرد، زیرا مدتی بود که با منظره جدید کلبه اش خو گرفته بود. عادت کرده بودند که به هر چیز احتیاج نداشتند، آن را توی اتاق او می چپانیدند و حالا که یکی از اتاق های آپارتمان را به سه نفر آقا اجازه داده بودند، چیزهایی که در اتاقش انداخته بودند خیلی زیاد شده بود. مهمانان آدم های عبوسی بودند که ریش داشتند. زیرا گره گوار یک روز، از لای درز در، آنها را دیده بود و نه فقط در اتاق شخصی خودشان، بلکه در تمام خانه و بخصوص، در آشپزخانه طرفدار نظم دقیقی بودند؛ چون اینجا را به عنوان خانه انتخاب کرده بودند. تقریبأ مایحتاج خود را همراه آورده بودند و این پیش بینی وجود بسیاری از اشیا را که نه می شد فروخت و نه دور انداخت، بی مصرف کرده بود و همه آنها را اتاق گره گوار را پیش می گرفتند. دنبال این اشیا به زودی، جعبه خاکروبه و زیر سیگاری هم آمد. آنچه موقتا بی مصرف بود زن سرپایی که همیشه شتاب زده بود آن را در اتاق گره گوار بیچاره می انداخت. گره گوار فقط می دید که دستی دراز می شد و ظرفی که طرف احتیاج نبود از در تو می کرد و این طور هم بهتر بود. شاید مقصود پیرزن این بود که اشیای وازده را سر فرصت، وقتی که مجال داشت، بیاید و جست و جو بکند و یا یکجا همه را دور بریزد؛ اما؛ در حقیقت همان جایی که روز اول در اتاق به زمین گذاشته بود، می ماندند. گره گوار ناگزیر بود بین چیزهای درهم و برهم گردش کند تا جایی برای خود پیدا بنماید و با وجود تأثر و خستگی شدیدی که از این گشت و گذارها حاصل می شد و ساعت های دراز او را بی حس می کرد، به این کار رغبت روز افزونی می نمود.|
چون اجاره نشین ها گاهی در خانه و در اتاق مشترک، صرف ناهار می کردند؛ بعضی شب ها در اتاق گره گوار بسته بود، او هم وقعی به این موضوع نمی گذاشت، در این اواخر چندین بار برایش اتفاق افتاده بود که از باز گذاشتن در استفاده نکند و در تاریکترین کنج اتاقش بخوابد، بی آنکه خانواده اش ملتفت بشود. اما یک روز، زن سرپایی فراموش کرد که کاملا در اتاق ناهار خوری را ببندد و تا هنگامی که اجاره نشین ها آمدند و چراغ گاز را روشن کردند نیمه باز ماند. آنها سر میز رفتند و در جاهایی که سابق پدر و مادر و گره گوار می نشستند، قرا گرفتند. دستمال سفره خود را باز کردند و کارد و چنگال را بدست گرفتند. فورا مادر، با یک ظرف گوشت، در چهار چوبه در ظاهر شد خواهر، پشت در، یک بشقاب دیگر پر از سیب زمینی آورد.