توانست حدس بزند که گرهگوار خواهرش را می پایید تا گاز نگیرد. طبیعتا، به زودی زیر نیم تخت قایم شد؛ اما تا ظهر، چشم به راه مراجعت گرت ماند. و زمانی که او برگشت، حالش خیلی هراسان تر از معمول بود. از آنجا ملتفت شد که هیکلش، هنوز تولید نفرت در دختر بیچاره می کرد و همیشه این طور خواهد ماند همچنین چقدر او باید دندان روی جگر بگذارد تا از یک قسمت کوچک گرهگوار، که از زیر نیم تخت بیرون می ماند، فرار نکند. به منظور اینکه این منظره را از چشم او بپوشاند، یک تکه شمد روی پشتش گرفت و روی نیم تخت آورد. این کار، چهار ساعت طول کشید و شمد را طوری پهن کرد که خواهرش اگر چه خم هم بشود- زیر مبل را نتواند ببیند. هر گاه خواهر این احتیاط را بیهوده فرض می کرد، می توانست شمد را ببرد؛ زیرا پی میبرد که گرهگوار لذتی نداشت که خودش را پنهان بکنند. اما او شمد را سر جایش گذاشت و گرهگوار که سرش را با احتیاط از پشت پرده در آورد، برای اینکه تأثیر این اصلاح جدید را در خواهرش مشاهده کند، در چشم های او نگاه حق شناسانه ای را دریافت.
در پانزده روز اول، پدر و مادر نتوانستند خودشان را حاضر به دیدن او بکنند و اغلب می شنید که از پشتکار خواهرش تمجید می کردند؛ در صورتی که سابق بر این از او دلخور بودند و او را دختر بی مصرفی می دانستند. حالا، اغلب اتفاق می افتاد که پدر و مادر دم اتاق گرهگوار انتظار می کشیدند که دخترشان اتاق را پاک بکند و در موقع خروج به دقت نقل بکند که اتاق در چه وضعی بوده و گرهگوار چه چیز را خورده بوده و این دفعه چه کار تازه ای کرده؛ به علاوه از او می پرسیدند: آیا در حالش بهبودی حاصل شده است یا نه. مادر نسبتا برای دیدار گرهگوار بی تابی می کرد، ولی دختر و پدر مانع می شدند. گرهگوار، با دقت گوش می کرد، کاملا با دلایل آنها موافق بود. مع هذا، بعدها می بایستی به زور از او جلوگیری کرد؛ مثلا وقتی که فریاد می کشید: «بگذارید گرهگوار را ببینم!» گرهگوار به فکر افتاد شاید خوب باشد که مادرش اگر شده در روز هم باشد پیش او بیاید. این کار جنون آمیز بود. اما مثلا هفته ای یک مرتبه؛ زیرا او بهتر از خواهرش، که با وجود تمام شجاعتی که از خود بروز می داد دختر بچه ای بیش نبود، می توانست به مطالب پی ببرد _کی می داند؟ _ شاید این مأموریت سنگین را به عهده نگرفته بود، مگر به واسطه سادگی بچگانه.
آرزوی دیدن مادرش طولی نکشید که برآورده شد. گرهگوار در مدت روز، از لحاظ رعایت پدر و مادر، از رفتن جلو پنجره چشم پوشید و گردش هایی که توی اتاق میکرد جبران قابل توجهی برایش نبود. آیا دایما دراز بکشد؟ در مدت شب هم نمیتوانست تحمل این کار را بکند. به زودی از خوراک هم سر خورد و بالاخره عادت کرد در تمام جهات، روی دیوار و سقف هم، از لحاظ سرگرمی گردش بکند.
در پانزده روز اول، پدر و مادر نتوانستند خودشان را حاضر به دیدن او بکنند و اغلب می شنید که از پشتکار خواهرش تمجید می کردند؛ در صورتی که سابق بر این از او دلخور بودند و او را دختر بی مصرفی می دانستند. حالا، اغلب اتفاق می افتاد که پدر و مادر دم اتاق گرهگوار انتظار می کشیدند که دخترشان اتاق را پاک بکند و در موقع خروج به دقت نقل بکند که اتاق در چه وضعی بوده و گرهگوار چه چیز را خورده بوده و این دفعه چه کار تازه ای کرده؛ به علاوه از او می پرسیدند: آیا در حالش بهبودی حاصل شده است یا نه. مادر نسبتا برای دیدار گرهگوار بی تابی می کرد، ولی دختر و پدر مانع می شدند. گرهگوار، با دقت گوش می کرد، کاملا با دلایل آنها موافق بود. مع هذا، بعدها می بایستی به زور از او جلوگیری کرد؛ مثلا وقتی که فریاد می کشید: «بگذارید گرهگوار را ببینم!» گرهگوار به فکر افتاد شاید خوب باشد که مادرش اگر شده در روز هم باشد پیش او بیاید. این کار جنون آمیز بود. اما مثلا هفته ای یک مرتبه؛ زیرا او بهتر از خواهرش، که با وجود تمام شجاعتی که از خود بروز می داد دختر بچه ای بیش نبود، می توانست به مطالب پی ببرد _کی می داند؟ _ شاید این مأموریت سنگین را به عهده نگرفته بود، مگر به واسطه سادگی بچگانه.
آرزوی دیدن مادرش طولی نکشید که برآورده شد. گرهگوار در مدت روز، از لحاظ رعایت پدر و مادر، از رفتن جلو پنجره چشم پوشید و گردش هایی که توی اتاق میکرد جبران قابل توجهی برایش نبود. آیا دایما دراز بکشد؟ در مدت شب هم نمیتوانست تحمل این کار را بکند. به زودی از خوراک هم سر خورد و بالاخره عادت کرد در تمام جهات، روی دیوار و سقف هم، از لحاظ سرگرمی گردش بکند.