چند روز بعد پسر کشاورز خواست تا سوار مادیان شود. مادیان که رام نشده بود چموشی کرد و او را به زمین زد. در اثر این حادثه پای پسر شکست.
همسایه ها برای دلجویی به دیدار او رفتند و بابت اتفاقی که برای پسر افتاده بود اظهار همدردری کردند. کشاورز از همه آنها تشکر کرد ولی گفت:
۔ کسی چه میداند که این اتفاق یک مصیبت است یا نه؟
همسایه ها باز هم از حرف او ناراحت و متعجب شدند و گفتند: معلوم نیست او چه فکر می کند، ممکن است پای پسرش تا آخر عمر علیل بماند و نتواند درست راه برود با این حال او این حرفها را می زند!
چند ماه بعد بین کشور آنها و کشور همسایه جنگی در گرفت.
مأموران سلطان به تمام شهرها و روستاها مراجعه کردند تا جوانان سالم را برای جنگ ببرند.
از آن روستا نیز همه مردان و جوانان را بردند به جز پسر کشاورز که پایش خوب نشده بود و نمی توانست درست راه برود.
هیچ یک از کسانی که به جنگ رفته بودند زنده بازنگشتند.
بعد از مدتی پای پسر کشاورز خوب شد.
مادیان آنها هم کره هایی زایید که توانستند با فروش آنها پول خوبی به دست آورند و زندگی مناسب تری برای خود بسازند.
مردم روستا هم متوجه شدند که اتفاقاتی را که در زندگی می افتد نمیتوان از روی ظاهرشان و بدون توجه به پیامدهای آنها ارزیابی کرد.
همسایه ها برای دلجویی به دیدار او رفتند و بابت اتفاقی که برای پسر افتاده بود اظهار همدردری کردند. کشاورز از همه آنها تشکر کرد ولی گفت:
۔ کسی چه میداند که این اتفاق یک مصیبت است یا نه؟
همسایه ها باز هم از حرف او ناراحت و متعجب شدند و گفتند: معلوم نیست او چه فکر می کند، ممکن است پای پسرش تا آخر عمر علیل بماند و نتواند درست راه برود با این حال او این حرفها را می زند!
چند ماه بعد بین کشور آنها و کشور همسایه جنگی در گرفت.
مأموران سلطان به تمام شهرها و روستاها مراجعه کردند تا جوانان سالم را برای جنگ ببرند.
از آن روستا نیز همه مردان و جوانان را بردند به جز پسر کشاورز که پایش خوب نشده بود و نمی توانست درست راه برود.
هیچ یک از کسانی که به جنگ رفته بودند زنده بازنگشتند.
بعد از مدتی پای پسر کشاورز خوب شد.
مادیان آنها هم کره هایی زایید که توانستند با فروش آنها پول خوبی به دست آورند و زندگی مناسب تری برای خود بسازند.
مردم روستا هم متوجه شدند که اتفاقاتی را که در زندگی می افتد نمیتوان از روی ظاهرشان و بدون توجه به پیامدهای آنها ارزیابی کرد.