نام کتاب: مثل یک ببر زندگی کن
نتیجه حوادث

کشاورزی به همراه پسرش در یک روستای کوچک زندگی می کردند. تمام دارایی آنها به جز خانه و قطعه ای زمین، یک اسب بود.
روزی اسب آنها فرار کرد و آنها برای شخم زدن زمین حیوانی در اختیار نداشتند.
همسایه‌ها برای دلداری به خانه کشاورز رفتند و او را به خاطر از دست دادن اسب تسلی دادند. کشاورز از آنها تشکر کرد ولی گفت:
کسی چه میداند که این اتفاق برای زندگی من اتفاق ناگواری است یا نه؟
همسایه ها به همدیگر گفتند که این اتفاق برای مرد سنگین بوده و حاضر نیست با این حقیقت مواجه شود. پس بهتر است زیاد به او یادآوری نکنیم.
یک هفته نگذشته بود که اسب دوباره نزد کشاورز برگشت ولی تنها نبود و مادیان زیبایی را هم به همراه خود آورده بود.
همسایه ها که این خبر را شنیدند به نزد او رفتند تا تبریک بگویند.
کشاورز از همسایه ها تشکر کرد ولی گفت:
- چه کسی میداند که این اتفاق برای زندگی من مبارک است یا نه؟
همسایه ها از سخنان او تعجب کردند و کمی هم رنجیدند. با خود گفتند واقعا او نمی‌فهمد که یک مادیان برای زندگی او چه نعمتی است؟

صفحه 91 از 98