نام کتاب: مثل یک ببر زندگی کن
امرار معاش دیگری نداشتم برای سیر کردن شکم خانواده ام مجبور شدم گیاه و سبزی بکارم. تا زمانی که گیاهان رشد کنند و به بار بنشینند برای رفع احتیاج، بعضی از درختان را قطع کردم تا هیزم آن را بفروشم. برای جبران درختان قطع شده مجبور شدم نهال های جدید بکارم. برای تهیه پوشاک خانواده به فکر افتادم که پنبه بکارم. سال اول را با مشکلات گذراندیم. در این فاصله گیاهان و سبزیجات به بار نشستند و با فروش آنها در آمدی کسب کردم.
کم کم محصولات دیگر هم به بار نشستند و زندگی ما رونق گرفت. تا آن زمان من نمیدانستم که در مزرعه می توان چه کارهایی کرد و به درآمدی که از فروش شیر گاو داشتم قانع بودم.
من خیلی خوش‌شانس بودم که آن گاو مرد.

صفحه 68 از 98