نام کتاب: مثل یک ببر زندگی کن
پرهیز

استادی برای این‌که درسی به شاگردانش بیاموزد از آنها خواست به شهر بروند و غذایی برای خوردن بیاورند.
پس از مدتی شاگردان بازگشتند و هر یک خرده ریزهای بی ارزشی را که از دیگران تقاضا کرده بودند با خود آوردند. ولی یکی از شاگردان یک سبد میوه خیلی درشت و خوب با خود آورد.
او شروع کرد به تقسیم کردن میوه ها بین سایر شاگردان و گفت:
من هر کاری از دستم بر آید برای خاطر استاد و هم کلاسی هایم انجام می‌دهم.
استاد پرسید:
اینها را از کجا آورده‌ای؟
- این میوه ها را دزدیدم استاد. مردم فقط خرده غذاهایی را که لازم نداشتند به ما دادند ولی چون ما در راه تحصیل علم هستیم حق داریم چیزهای بهتر داشته باشیم.
استاد گفت:
- ما به همین خرده ریزها قانع هستیم، میوه هایت را بردار و برو و دیگر به اینجا برنگرد.
هدف به هیچ وجه توجیه کننده رفتار نادرست نخواهد بود. هر چند ممکن است آن هدف بسیار باارزش باشد.
امروز تو به خاطر من و همکلاسی هایت دزدی کردی، فردا معلوم نیست به خاطر چه چیزی از خود ما دزدی کنی.

صفحه 60 از 98