نام کتاب: مثل یک ببر زندگی کن
بخشش از دارایی

مرد جهان‌دیده ای که دائم در سفر بود به شهری رسید که مردم بی‌ادبی داشت.
کسی به او احترام نمی گذاشت و مورد تمسخر و اهانت مردم قرار می گرفت.
روزی که از یکی از خیابان های شهر می‌گذشت عده ای شروع کردند به ناسزاگویی به او. مرد ایستاد و به جای پرخاشگری ، رو به آنان برگشت و برایشان دعا کرد.
آنها با تعجب گفتند:
- تو ظاهرا کر هم هستی، ما زشت ترین نسبتها را به تو دادیم و تو در عوض برای ما دعای خیر می کنی و نسبت های زیبا به ما می‌دهی.
- هر کدام از ما می توانیم آنچه را که داریم به دیگران ببخشیم.
(در جوامع الحکایات ، سدید الدین عوفی این حکایت را به عیسی (ع) نسبت می‌دهد. )

صفحه 50 از 98