نام کتاب: مثل یک ببر زندگی کن
عیب جانشین

استادی بود که صدها شاگرد داشت. تمام آنها ، به موقع نیایش هایشان را انجام می‌دادند و به امور روزانه خود می رسیدند به جز یکی از آنها که گاهی با سرگرمی‌هایی خود را مشغول می‌کرد. سال ها گذشت و استاد پیر و پیرتر شد.
به مرور صحبت بر سر جانشینی استاد پیش آمد و این سوال که آیا چه کسی جانشین استاد خواهد بود و اسرار مهم به چه کسی سپرده خواهد شد؟
شبی که استاد احساس کرد به پایان عمر رسیده است. همان شاگرد بی نظم را خواست تا اسرار را به او بسپرد. سایر شاگردان که از این موضوع مطلع شدند اعتراض کردند.
به یکدیگر می گفتند: معلوم شد که ما عمر خود را با استادی نامناسب تلف کردیم زیرا او نتوانسته خصوصیات خوب ما را تشخیص دهد.
استاد که این سخنان را شنیده بود آنها را جمع کرد و گفت:
برای این که اسرار را به کسی بسپارم باید او را به خوبی می شناختم. تمام شاگردان در اینجا بسیار ملاحظه کار هستند و تلاش می کنند فقط صفتهای خوبشان را نمایان کنند. این رفتار خیلی خطرناک است زیرا تمام خودپسندی‌ها، غرورها و تعصب‌ها پشت این فضیلت‌های ظاهری پنهان می شوند.
تنها کسی که چیزی را پنهان نمی کرد و هر آنچه را که بود نشان میداد همین کسی است که من انتخاب کردم زیرا عیبهایش به وضوح حسن‌هایش برای من آشکار است.

صفحه 43 از 98