شک و یقین
استادی در جمع شاگردانش نشسته بود که مردی وارد شد و از او پرسید:
- آیا خدا وجود دارد؟
- بله وجود دارد.
مدتی گذشت و مرد دیگری نزد استاد آمد و پرسید:
- آیا خدا وجود دارد؟
- نه وجود ندارد.
چند ساعت دیگر گذشت و مرد دیگری وارد مجلس شد و پرسید:
- آیا خدا وجود دارد؟
- بستگی دارد به این که تو چه نظری داشته باشی.
پس از این که مرد سوم از جمع آنها خارج شد یکی از شاگردان با عصبانیت به استاد پرخاش کرد:
استاد شما به چه دلیلی به این سوال چنین جوابهایی دادید؟
- چون آن آدمها با هم فرق داشتند. هر کس به روش خودش به حقیقت خدا میرسد. نفر اول هر چه را من گفتم باور کرد. مرد دوم تمام تلاش خود را خواهد کرد تا ثابت کند من در اشتباهم و فرد سوم باید در این مورد تحقیق کند تا به نتیجه برسد.
استادی در جمع شاگردانش نشسته بود که مردی وارد شد و از او پرسید:
- آیا خدا وجود دارد؟
- بله وجود دارد.
مدتی گذشت و مرد دیگری نزد استاد آمد و پرسید:
- آیا خدا وجود دارد؟
- نه وجود ندارد.
چند ساعت دیگر گذشت و مرد دیگری وارد مجلس شد و پرسید:
- آیا خدا وجود دارد؟
- بستگی دارد به این که تو چه نظری داشته باشی.
پس از این که مرد سوم از جمع آنها خارج شد یکی از شاگردان با عصبانیت به استاد پرخاش کرد:
استاد شما به چه دلیلی به این سوال چنین جوابهایی دادید؟
- چون آن آدمها با هم فرق داشتند. هر کس به روش خودش به حقیقت خدا میرسد. نفر اول هر چه را من گفتم باور کرد. مرد دوم تمام تلاش خود را خواهد کرد تا ثابت کند من در اشتباهم و فرد سوم باید در این مورد تحقیق کند تا به نتیجه برسد.