نام کتاب: مثل یک ببر زندگی کن
سوءظن به همسایه

هیزم‌شکن صبح که از خواب برخواست و قصد رفتن به جنگل کرد، هر چه جست‌وجو کرد تبرش را پیدا نکرد.
مطمئن بود که همسایه اش تبر را دزدیده است. با عصبانیت از خانه بیرون رفت و به رفتار همسایه دقیق شد.
متوجه شد که او رفتار مشکوکی دارد. مثل دزدها حرکت می کند، آرام و پنهانی با دیگران صحبت می کند. سعی می کند کارهای خلاف خود را پنهان از چشم او انجام دهد.
هیزم شکن دیگر مطمئن شده بود که دزدی کار همسایه اش است. تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض کند و به اداره پلیس برود تا از همسایه اش شکایت کند.
وقتی وارد خانه شد، تبرش را در جای همیشگی دید. همسرش آن را برداشته و دوباره برگردانده بود.
هیزم شکن از خودش خجالت کشید و دوباره از خانه بیرون رفت. با تعجب دید که رفتار همسایه اش مثل همه آدمهای درستکار دیگر است.

صفحه 27 از 98