طبعا نسبت به مادران حسادت می ورزند. معنای این حرف عمویم را آن روز به سختی می فهمیدم... به هر جهت، اکایا بنای ناسازگاری با عروسش را که زن نا پسریش باشد، گذاشت. در عرض یک سال چنان عرصه بر همگی تنگ شد که نا پسری اکایا نامه ای به برادرانش نوشت - چون که در آن موقع جد اعلای ما مرده بود - نوشت که بیایند و خواهرشان را ببرند. و آنها هم فورا همین کار را کردند. تأسف آور این است که نا پسری اکایا تهمت های ناروایی به او زده بود. مثلا گفته بوده می خواسته است به یکی از دخترهایش زهر بدهد. و دیگر اینکه گفته بوده می خواسته است با خودش همخوابه بشود. اما من به شما اطمینان می دهم که اکایا مثل یاسمنی که در باغ معبد می روید پاک بود. مردم را که می شناسید؟ خدا نکند چشم بد کسی را بردارند، آن وقت است که دوغ و دوشاب را یکی میانگارند و نمک بر زخم طرف می پاشند... به هرجهت اکایا برگشت سر خانه و زندگی اولین و تمام افراد خانواده هم از بازگشتن او شادی کردند.
هرچند این شادمانی هم دیری نپایید: میان برادرها اختلاف افتاد و چنان به جان همدیگر افتادند که ناگزیر خانواده از هم پاشید. هر پنج برادر ارث و میراث خود را گرفتند و هر کدام از گوشه ای فرارفتند. اما هیچ کدام هم راضی نشدند اکایا را با خود ببرند. چرا که او هم شروع کرده بود به حسادت نسبت به زن برادرهایش. زیرا که آنها هم زاد و رود بسیار داشتند. به این علتها بود که مادربزرگ من از اکایا دعوت کرد به «تالاساناه بیاید و با او زندگی کند. پنجاه سال تمام، بلکه بیشتر، اکابا میان خانواده ما زندگی کرد بی آنکه لب به شکایت بگشاید، یا آنکه دعوایی راه بیندازد.
خدا در عمر دوباره اش بر روی این زمین غرق رحمتش
هرچند این شادمانی هم دیری نپایید: میان برادرها اختلاف افتاد و چنان به جان همدیگر افتادند که ناگزیر خانواده از هم پاشید. هر پنج برادر ارث و میراث خود را گرفتند و هر کدام از گوشه ای فرارفتند. اما هیچ کدام هم راضی نشدند اکایا را با خود ببرند. چرا که او هم شروع کرده بود به حسادت نسبت به زن برادرهایش. زیرا که آنها هم زاد و رود بسیار داشتند. به این علتها بود که مادربزرگ من از اکایا دعوت کرد به «تالاساناه بیاید و با او زندگی کند. پنجاه سال تمام، بلکه بیشتر، اکابا میان خانواده ما زندگی کرد بی آنکه لب به شکایت بگشاید، یا آنکه دعوایی راه بیندازد.
خدا در عمر دوباره اش بر روی این زمین غرق رحمتش