وزرای ایالات همسایه را می شناخته. نمیدانم اسم ایالت «گاگانا» به
گوشتان خورده است یا نه؟ این ایالت در ساحل رود «کووری» واقع شده است. این رود ابتدا آبشاری است که از قله ای فرود می آید و در دره،
کف بر لب، در مسیر ژرف خود جای می گیرد. «گا گانا» ایالت کوچکی بوده اما پادشاه و وزیر خوبی داشته. وزیر پادشاه مردی بوده به نام «راما»
کریشنایا، که هم باهوش بوده است و هم مدبر. راماکریشنایا غالبا می آمده است و در خانه پدر «اکایا» که جد اعلای من باشد، می مانده و چون زن دومش هم اخیرا مرده بوده، در صدد تجدید فراش بوده است. پدر اکایا که از این قصد راماکریشنایا آگاه می شود فورا برهمنی را می فرستد پیشش تا ترتیب ازدواج او را با دخترش فراهم بیاورد. راما
کریشنایا به خواب هم نمی دیده است که بتواند دختر یک وزیر سابق ایالت میسور را به زنی بگیرد. پس چنان از این پیشنهاد قند در دلش آب می شود که دوان دوان به سراغ جد اعلایم می آید و با خضوع و لطف هرچه تمامتر از «اکایا» خواستگاری می کند. «اکایا» در آن موقع هشت با نه ساله بوده، اما داماد سر دو تا زن را خورده بوده و نوه هم داشته.
مردم میسور هفت شبانه روز برای جشن عروسی دعوت شدند. و اگر قول «عمو شاما» را بتوانیم باور کنیم - آخر «عموشاما» خیال پرداز غریبی بود - مهاراجه میسور هم شخصا جشن عروسی را با قدوم میمون خود مزین ساخته است. داماد و یارانش در حالی که موسیقی مقدس و سرودهای مذهبی بدرقه راهشان بوده است به «گا گانا» بازگشتند و عروس کوچک را همان جا گذاشتند تا بزرگ بشود. طولی نکشید که پدر «اکایا» نامه ای از کسان داماد دریافت داشت. در آن نامه نوشته بود که داماد تب
گوشتان خورده است یا نه؟ این ایالت در ساحل رود «کووری» واقع شده است. این رود ابتدا آبشاری است که از قله ای فرود می آید و در دره،
کف بر لب، در مسیر ژرف خود جای می گیرد. «گا گانا» ایالت کوچکی بوده اما پادشاه و وزیر خوبی داشته. وزیر پادشاه مردی بوده به نام «راما»
کریشنایا، که هم باهوش بوده است و هم مدبر. راماکریشنایا غالبا می آمده است و در خانه پدر «اکایا» که جد اعلای من باشد، می مانده و چون زن دومش هم اخیرا مرده بوده، در صدد تجدید فراش بوده است. پدر اکایا که از این قصد راماکریشنایا آگاه می شود فورا برهمنی را می فرستد پیشش تا ترتیب ازدواج او را با دخترش فراهم بیاورد. راما
کریشنایا به خواب هم نمی دیده است که بتواند دختر یک وزیر سابق ایالت میسور را به زنی بگیرد. پس چنان از این پیشنهاد قند در دلش آب می شود که دوان دوان به سراغ جد اعلایم می آید و با خضوع و لطف هرچه تمامتر از «اکایا» خواستگاری می کند. «اکایا» در آن موقع هشت با نه ساله بوده، اما داماد سر دو تا زن را خورده بوده و نوه هم داشته.
مردم میسور هفت شبانه روز برای جشن عروسی دعوت شدند. و اگر قول «عمو شاما» را بتوانیم باور کنیم - آخر «عموشاما» خیال پرداز غریبی بود - مهاراجه میسور هم شخصا جشن عروسی را با قدوم میمون خود مزین ساخته است. داماد و یارانش در حالی که موسیقی مقدس و سرودهای مذهبی بدرقه راهشان بوده است به «گا گانا» بازگشتند و عروس کوچک را همان جا گذاشتند تا بزرگ بشود. طولی نکشید که پدر «اکایا» نامه ای از کسان داماد دریافت داشت. در آن نامه نوشته بود که داماد تب