شادمان فریاد زدم: «راکایا، اکابا!»
زمزمه کرد: «بچه من. بچه عزیزم» و دوباره مرا بوسید. من هم که نمی دانستم چگونه محبت خود را نشانش دهم دست بردم به سر تراشیده اش و موهایش را که مثل خار زبر بود نوازش کردم. مثل اینکه ناراحت شد. حاشیه ساریش را روی سرش کشید، دست مرا گرفت و نوازشگرانه در دست خود پنهان کرد. باز دلم گرفت و غمگین شدم.
ناگهان پرسیدم: «راکایا، چرا سرت را تراشیده ای؟ چرا همه خاله هایم، مثلا خاله «ناگامه»و خاله «کن چامه»و خاله «رانگانه یاکی» گیس های بلند بلند دارند و تو نداری؟ تاریک بود و صورت «اکایا» را نمیدیدم، اما سکوتی که دنبال پرسش من آمد، سنگین و غم انگیز بود.
باز پرسیدم: «اکایا، چرا؟»
جواب داد: «زیرا من بیوه زن هستم. بچه جان» و صدایش مثل صدای بقال سرگذر که از او نخودچی میخریدم خشک بود.
با محبت پستان هایش را از نو فشار دادم و پرسیدم: «اکایا، بیوه زن یعنی چه؟» آنقدر غمگین شد که نگو. گفت: «بچه جان، بیوه زن یعنی بیوه زن.»
توضیح دادم که: «تو هم یکی هستی مثل دیگران. مثل خاله «ناگامه» و خاله «کنچامه». پس چرا میگویی من بیوه زن هستم؟»
نه بچه جان. خاله «ناگامه» و خاله «کنجامه» شوهر دارند. من که شوهر ندارم. ای وای. این طور نیست. تو هم شوهر داری. تو هم کسی را داری اکایا۔
خلقش تنگ بود و غمگین به نظر می آمد. دست هایش می لرزید. گفت: «نه پسر عزیزم. من شوهر ندارم.»
زمزمه کرد: «بچه من. بچه عزیزم» و دوباره مرا بوسید. من هم که نمی دانستم چگونه محبت خود را نشانش دهم دست بردم به سر تراشیده اش و موهایش را که مثل خار زبر بود نوازش کردم. مثل اینکه ناراحت شد. حاشیه ساریش را روی سرش کشید، دست مرا گرفت و نوازشگرانه در دست خود پنهان کرد. باز دلم گرفت و غمگین شدم.
ناگهان پرسیدم: «راکایا، چرا سرت را تراشیده ای؟ چرا همه خاله هایم، مثلا خاله «ناگامه»و خاله «کن چامه»و خاله «رانگانه یاکی» گیس های بلند بلند دارند و تو نداری؟ تاریک بود و صورت «اکایا» را نمیدیدم، اما سکوتی که دنبال پرسش من آمد، سنگین و غم انگیز بود.
باز پرسیدم: «اکایا، چرا؟»
جواب داد: «زیرا من بیوه زن هستم. بچه جان» و صدایش مثل صدای بقال سرگذر که از او نخودچی میخریدم خشک بود.
با محبت پستان هایش را از نو فشار دادم و پرسیدم: «اکایا، بیوه زن یعنی چه؟» آنقدر غمگین شد که نگو. گفت: «بچه جان، بیوه زن یعنی بیوه زن.»
توضیح دادم که: «تو هم یکی هستی مثل دیگران. مثل خاله «ناگامه» و خاله «کنچامه». پس چرا میگویی من بیوه زن هستم؟»
نه بچه جان. خاله «ناگامه» و خاله «کنجامه» شوهر دارند. من که شوهر ندارم. ای وای. این طور نیست. تو هم شوهر داری. تو هم کسی را داری اکایا۔
خلقش تنگ بود و غمگین به نظر می آمد. دست هایش می لرزید. گفت: «نه پسر عزیزم. من شوهر ندارم.»