نام کتاب: ماه عسل آفتابی
میرفت و فیل وحشی بر جای خود ایستاد و خرطومش را پایین آورد و به پای استاد زانو زد.
دودوت در توطئه خود توفیق نیافت. با یک جانی قراری گذاشت و آدم‌کشان حرفه ای را به سراغ استاد فرستاد.
آدم‌کشان، در جایی پنهان شدند که قرارگاه استاد بوده و منتظر فرصت گشتند. اما همین که چشم آنها به سیمای محبوب او افتاد و کلام دلنشین استاد را شنیدند، شرمسار شدند و به پای او افتادند و توبه کردند.
سال ها هم چون سایه ای به دنبال استاد روان بودم. و روزها مانند دانه های تسبیح، از دست ما میگریخت. و آنگاه، سرانجام، عمر استاد فرارسید.
آهنگر فقیری استاد را به طعام خوانده بود. استاد آرام غذا خورد و آرام دانست که پایان عمر فرارسیده است. چندی بود بیمار بود. از او همواره می خواستم که او امر خود را برای پیروانش با من در میان نهد. و او می گفت: «من کیستم که صاحب امری باشم؟ امر با کسی است که تصور می‌کند واقعا صاحب امر است. من چنین نمی‌اندیشم. به تو آموخته ام که تنها بر خود تکیه نکنی. پناه خود باشی. و روشنایی خویش، حقیقت روشنایی است. و حقیقت تنها پناهگاه است. پس به حقیقت متکی باش. پناهی غیر از این نیست.»
و او بر زیر درختی آسود و قلبی که همواره با همدردی می تپید از کار افتاد. اما کلام او نردبام آسمان بود و بر آسمان ها بر شد. گوتاما اعتماد به نفس داشت و اعتماد به نفس را تعلیم میداد و میگفت:
«ای ناندا! آدمی می باید از قله ای به قله بالاتری صعود کند. تا آنگاه که به معرفت و آزادی از قید کلیة قیود مادی باز رسد. و من شادترین آدمیانم. کسی همچون من بخت بار و شادمان نیست.»

صفحه 14 از 159