نام کتاب: ماه عسل آفتابی
بودا به طرف پسرش آمد و آخرین دارایی مادی خود، یعنی کاسه گدایش را به پسرش هدیه کرد. و وداع پسر و پدر را دیدم.»
زندگی بودا از زبان ناندا:
من با پیروان دیگر، که جمعا هفت نفر بودیم (پسرعمویش دودوت. و چند شاهزاده و یک سلمانی) با گوتاما رفتیم. او گفت که مقام سلمانی از همه ما برتر است. وقتی سر سلمانی را تراشیدیم و جامه افتخار آمیز را بر تنش پوشاندیم، معنای سخن مراد را دانستیم. او مردی را که از طبقه‌ای پست بود و کسبی پست داشت بر ما شاهزادگان سرور ساخت.
استاد همواره بر زبان ساده مردم عادی سخن می گفت و عمیق ترین تعلیماتش را در کسوت داستان های ساده و تمثیل های قابل فهم بیان می کرد. روزی مادری که فرزندش را از دست داده بود پیش استاد آمد و از او خواست که عمر دوباره به کودکش بخشد. استاد گفت: (برای من تخم خردلی از خانه ای که کسی در آن نمرده باشد بیاور.)
مادر، خانه به خانه روان شد، اما سرایی نیافت که مرگ در آن نکوفته باشد.
و مادر معنای کلام استاد را دریافت. مرگ برای همگان غمی است عام. و اگر تعمیم آن را در نظر بگیریم از قید غم آزاد گشته ایم. و روزی استاد داستان آهوی نجیب را برای ما گفت: در جنگلی، گروه آهوان می‌زیستند و شاه بنارس، با شکار خود

صفحه 12 از 159