نام کتاب: قلعه حیوانات
جمع کرد و به آنها گفت برایشان خبر وحشت آوری دارد : رفیق ناپلئون در حال مرگ است.
ضجه حیوانات بلند شد. پشت درهای قلعه کاه ریخته شد و حیوانات نوک پا راه می رفتند و با چشمانی اشکبار از هم می پرسیدند اگر رهبرشان از بین برود چه خاکی بر سر خواهند ریخت. شایع شد با تمام احتیاط‌ها بالاخره سنوبال کار خود را کرده و موفق شده است غذای ناپلئون را مسموم کند.
ساعت یازده سکوئیلر دوباره آمد که خبر دیگری بدهد. رفیق ناپلئون به عنوان آخرین کاری که در زمان حیات کرده است دستور داده که مجازات شرب الکل اعدام است.
ولی هنگام شب حال ناپلئون کمی بهتر بود و صبح روز بعد سکوئیلر مژده داد که وی رو به بهبودی است و شب بعد ناپلئون شروع به کار کرد و روز بعد بود که ناپلئون به ویمپر دستور داده است از ولینگدن کتابهایی درباره عرق کشی و تقطیر بخرد. یک هفته بعد ناپلئون امر کرد قطعه زمین کوچک پشت باغ میوه را که قرار بود چراگاه حیوانات بازنشسته باشد شخم بزنند. اول گفتند زمین کم قوت شده است و باید دوباره کشت شود، ولی بعد روشن شد که ناپلئون تصمیم گرفته است در آن زمین جو بکارد.
در همین ایام پیش آمد غریبی رخ داد که کسی از آن سر در نیاورد. شبی در حدود ساعت دوازده صدای شکستن چیزی به گوش رسید و حیوانات سراسیمه از طویله بیرون پریدند. شبی بود مهتابی در پای دیوار انتهای طویله بزرگ نزدیک دیواری که هفت فرمان بر آن نوشته شده بود نردبانی روی زمین افتاده و شکسته بود.
سکوئیلر از حال رفته کنار نردبان شکسته روی زمین پهن شده بود. در کنارش یک چراغ بادی، یک قلم مو و یک ظرف پر از رنگ سفید واژگون شده بود. سگها فورا دورش حلقه زدند و وقتی حالش تا حدی جا آمد او را بردند.
هیچ کدام از حیوانات سر از این ماجرا در نیاوردند، جز بنجامین پیر که با رندی پوزه اش را می جنباند و پیدا بود که مطلب را فهمیده است ولی چیزی نمی گوید. چند

صفحه 66 از 85